آبزیستان ABZISTAN

وبلاگ آبزی پروری و علوم زیستی

آبزیستان ABZISTAN

وبلاگ آبزی پروری و علوم زیستی

آبزیستان                  ABZISTAN

سلام بر همگی. علی قوام پور هستم، دانش آموخته اکولوژی دریا در مقطع دکتری، تا حدودی فعال در زمینه تکثیر و پرورش آبزیان (به ویژه میگو)، علاقمند به زمینه های مختلف صنعت آبزی پروری و البته در کنارش، علوم انسانی. این ملغمه رو بذارید در کنار لیسانس ژنتیک و فوق لیسانس بیوشیمی تا دیگه اصلا تعجب نکنید. ولی در این رسانه ، تلاش دارم ، روش های بهینه مدیریت آبزی پروری و مبانی این صنعت را ارائه و ایده های نوین را معرفی کنم. گاه گداری هم دلنوشته ای تا به سنت وبلاگ نویسی پایبند مونده باشم. امیدوارم مطالب وبلاگ آبزیستان مورد پسند بازدیدکنندگان محترم واقع بشه. ضمنا همینجا باید اعلام کنم که این وبلاگ، شخصی و مستقله و به هیچ شرکت و وبسایتی وابسته نیست. اینو عرض کردم تا حساب مطالب منتشر شده در اینجا رو از وبسایت هایی که به نام آبزیستان الی ما شاءالله این روزها در اینترنت مشاهده میفرمایید جدا کرده باشم. پاینده باشید

بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

امروز اول خلقت است (به بهانه آغاز مهر)!

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۵ ب.ظ

امروز اول خلقت است!

دکتر محسن رنانی

امروز اول مهر است. و برای من از وقتی مطالعاتم را به سوی «کودکی و توسعه» برده‌ام، دیگر اولِ مهر، اولِ مهر نیست، اول خلقت است. همه چیز از اول مهر آغاز می‌شود. سرنوشت یک ملت، اقتدار یک ملت، رفاه یک ملت، دین یک ملت، دموکراسی یک ملت، آزادی یک ملت و عدالت یک ملت، از اول مهر آغاز می‌شود.

نظام آموزشی ما یک نظام مکانیکی فرسوده و زنگ زده است که هی پیچ و مهره‌هایش را روغن می‌زنیم بلکه چند گام دیگر دوام بیاورد. آن هم در عصری که نظام‌های آموزشی ارگانیک به پایان خود می‌رسند و عصر نظام‌های آموزشی کاتالیک فرا رسیده است.

 

آی معلم‌های عزیز، ما می‌دانیم که شما در این زنگ زدگی بی تقصیرید. شما هم در دام یک نظام تدبیر زنگ زده، گرفتار شدید و زنگ زدید، اما شما مراقب کودکان ما باشید. مبادا آنان زنگ بزنند. باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده است، باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگ زده می‌کند، باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمی‌زند بلکه متلاشی می‌کند، باور کنید رقابت‌هایی که بر سر نمره ایجاد می‌کنید از ترکش‌های جنگی مخرب‌تر است.

 

لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید. ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگی‌مان بیشتر شد، ضایعات نان‌مان بیشتر شد، آلودگی‌ هوای‌‌مان بیشتر شد، شکاف طبقاتی‌مان بیشتر شد، پرونده‌های دادگستری‌مان بیشتر شد، تعداد زندانیان‌مان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد.

 

پس دیگر دست از درس دادن بردارید. آموزش کودکان ما ساده است. ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم. ما اکنون دچار کمبود مفرط آدم‌های توانمند هستیم. پس لطفاً به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آن‌ها گفت‌وگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، دوست داشتن حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.

 

باور کنید اگر بچه‌های ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت، و ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود، و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمی‌شود؛ اما اگر آن‌ها زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری را تمرین نکنند، زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالی‌ها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.

 

لطفاً برای بچه‌های ما شعر بخوانید، به آن‌ها موسیقی بیاموزید، بگذارید با هم آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند، بگذارید وقتی خوابشان می آید بخوابند و وقتی مغزشان نمی‌کشد یاد نگیرند. لطفاً بچگی را از کودکان ما نگیرید. اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند، دین را در مغز آنان تزریق نکنید، فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیرید، زبان‌شان را برای نقد آزاد بگذارید، آنان را از وحشت آنچه شما مقدس می‌پندارید به لکنت زبان نیندازید. بگذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آن‌ها نهادینه نکنید.

 

اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دستکم هوای هم را داشته باشیم، نداشته‌ها و تنگناها و غم‌ها و عقده‌های خود را به کلاس‌ها نبرید. ترا به خدا در کلاس‌های‌تان خدایی کنید نه ناخدایی. شاید خدا به شما و ما رحم کند و از این زندان‌ خودساخته رهایمان سازد.

  • ali ghavampour

مصیبت های بیش شایستگی

شنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۲۹ ب.ظ

 

سهیل سرگلزایی
نشر: گاهنامه مدیر

 


دوستی داشتیم که در امور مربوط به قهوه متخصص درجه یکی‌ بود؛ از کشت و برداشت آن گرفته تا درست کردن و دم کردن آن. یک دیوار مدرک داشت و سابقه‌ی کار در شرکت‌های درست و حسابی تولید قهوه

به ایران که برگشت خیالش راحت بود که روی هوا می‌زنندش! چنین نشد! هی رفت مصاحبه و سرخورده برگشت

در یک شب‌نشینی که داشت از این رفت و برگشت‌هایش حرف می‌زد، دوست دیگری اصطلاحی را به کار برد که تا آن زمان نشنیده‌ بودمش. گفت فلانی تو overqualified هستی! من پرسیدم که یعنی چه و او توضیح داد که این یک اصطلاح رایج است برای وقتی که توانایی‌های کسی بیش از نیاز مورد نظر باشد

فرض کنید یک موقعیت  شغلی‌ داریم که یک لیسانسه برایش کافی‌ست. اگر کسی با مدرک دکتری مراجعه کند، برای جایگاهی که در نظر داریم، زیادی‌ست

این اصطلاح را چند روزی مزه‌مزه کردم و کم‌کم تعمیمش دادم به روابط انسانی‌. انگار یکدفعه جوابی پیدا کردم برای بعضی سوال‌هایم.

اینکه جامعه آنهایی را که underqualified [پایین تر از ویژگی های مورد نیاز]باشند پس بزند طبیعی به نظر می‌رسد، اما چرا گاهی خلاف این است؟ یاد دوست دیگری افتادم که با تمام ویژگی‌های درخشانش همیشه از جمع‌ها کنار گذاشته می‌شود و آشنای دیگری که با وجود خصلت‌های ناپسندش همیشه در هر جمعی که می‌رویم دعوت است.

انگار ما در روابط‌مان هم گاهی چنین عمل می‌کنیم؛ آن‌هایی که بیش از ما هستند را کنار می‌گذاریم و همیشه اینطور نیست که اگر کسی تیک‌های اخلاق، ادب، هنر و موفقیت را بزند در اجتماع محبوب بشود

ما کسی را که یادمان بیندازد که در مهمانی‌هایمان از لیوان یکبار مصرف استفاده نکنیم را پس از مدتی طرد می‌کنیم. همچنین کسی را که وقتش را به اندازه‌ی ما در شبکه‌های اجتماعی تلف نمی‌کند. کسی را که اهل مطالعه‌ست به زندگی نکردن متهم می‌کنیم و آن را که گیاهخوار است به نمایشی بودن! چرا که حداقل بخشی از آن‌ها برای ما overqualified هستند.
 
ما نیازشان نداریم! دیدنشان یادمان می‌آورد که کم کاری می‌کنیم، که کافی نیستیم و از برخی اخلاقیات تهی شده‌ایم. شاید همین است که مثل گرگ‌های گرسنه می‌نشینیم پشت گوشی‌هایمان تا اشتباهی، شکستی یا خطایی از کسی که قله‌هایی را فتح کرده سر بزند تا بی‌رحمانه بدریمش! خواه در ظاهر جنبش‌ حامیان زنان، خواه در ظاهر ملی‌گرایی و تعصب روی خلیج فارس

ما باید او را هم‌قد خودمان کنیم تا مجبور نباشیم قد خودمان را بالا‌تر بکشیم!

  • ali ghavampour

اعتیاد به کار ( Workaholic) چیست؟

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۱۰ ب.ظ

اعتیاد به کار را نمی‌توان یک مشکل جدید دانست. در مرور داستان زندگی افرادی که چند دهه یا حتی چند قرن پیش هم زندگی می‌کردند، می‌شود نشانه های اعتیاد به کار را مشاهده کرد.

اما طی سال‌ها و دهه‌های اخیر اتفاق تازه‌ای افتاده است. به نظر می‌رسد گسترش فناوری اطلاعات و ظهور انواع ابزارهای ارتباطی مانند اینترنت، موبایل، پیام‌رسان‌ها و پلتفرم‌ها، شکل‌های پیچیده‌تر و شدیدتری از اعتیاد به کار را به وجود آورده است.

 یکی از ویژگی‌های ابزارهای جدید این است که به بستری برای تقویت اعتیاد به کار تبدیل شده‌اند به این معنا که قبلاً وقتی فردی به خانه می‌آمد، به نامه‌ها و مکاتبات و اسناد شرکت خود دسترسی نداشت و ناگزیر نمی‌‌توانست فعالیت‌های شغلی خود را ادامه دهد. اما الان به سادگی می‌توان نامه‌ها و ایمیل‌ها و اسناد را در هر زمان و مکان بررسی کرد و همین به زمینه‌ای برای غرق شدن بیشتر در کار تبدیل شده است.  ویژگی دیگر ابزارهای ارتباطی این است که شکل ظاهری فعالیت‌ها را تغییر داده‌اند و اعتیاد به کار دیگر به اندازه‌ی گذشته تلخ و تاریک به نظر نمی‌رسد

مثلا‌ً امروز ممکن است دوست ما در یک مهمانی نشسته باشد و هم‌زمان با مشارکت در بحث‌ها، اکانت اینستاگرام کسب و کار خود را هم بررسی کند یا به پیام‌های مشتریان پاسخ دهد. پاسخ‌گویی بیست‌و‌چهار ساعته به پیام‌ها و ارزش‌هایی شبیه این‌که «باید در حداقل زمان به مشتری پاسخ داد» باعث شده که چنین رفتارهایی کاملاً حرفه‌ای و مسئولانه هم به نظر برسند.

شاید رعایت چنین استانداردهایی برای سازمان‌ها و کسب و کارهای بزرگ به سادگی امکان‌پذیر باشد،‌ اما برای کسانی که فریلنسر هستند یا کسب و کارهای بسیار کوچکی را اداره می‌کنند، تعهد به این نوع استانداردها به معنای تغییر جدی سبک زندگی است.

تاریخچه اصطلاح اعتیاد به کار

ظاهراً لغت معتاد به کار (Workaholic) را نخستین بار روانشناسی به نام ریچارد ایوانز در سال ۱۹۶۴ به کار برده است. با توجه به این‌که مردم واژه‌ی Alcoholic به عنوان «معتاد به الکل» را پیش از آن می‌شناختند، اصطلاح Workaholic هم به سادگی معنای مد نظر را تداعی می‌کرد و حتی کسانی که برای نخستین بار آن را می‌شنیدند، می‌توانستند مفهومش را حدس بزنند.

اما رواج یافتن اصطلاح اعتیاد به کار  را باید مدیون وین اوتس (Wayne Oates) دانست؛ چرا که او در سال ۱۹۷۱ این کلمه را در عنوان کتاب خود به کار برد. کتاب اوتس با عنوان اعترافات یک معتاد به کار نخستین گام در فراگیر شدن این مفهوم محسوب می‌شود.

طی دهه‌های بعد، اصطلاح اعتیاد به کار چنان فراگیر شد که امروزه متخصصان بسیاری آن را به عنوان یکی از مصداق‌های اعتیاد (به عبارت دقیق‌تر: مصداق اعتیاد رفتاری) در نظر می‌گیرند.

اعتیاد به کار؛ یک بیماری آبرومند

یکی از ویژگی‌های اعتیاد به کار این است که در مقایسه با بسیاری از بیمارها و عادات رفتاری نادرست دیگر، تصویر آن الزاماً منفی نیست. افراد بسیاری این ویژگی را به عنوان یک مزیت تلقی کرده و حتی بسیاری از شرکت‌ها و سازمان‌ها هم آن را پذیرفته یا به شیوه‌های مختلف به آن پاداش می‌دهند.

به همین علت، برخی نویسندگان معتقدند که اعتیاد به کار را نباید صرفاً به عنوان یک مشکل فردی در نظر گرفت و بهتر است کارشناسان و جامعه‌شناسان، آن را به عنوان یک مشکل سیستمی هم بررسی کنند 

نشانه های اعتیاد به کار چیست؟

  • به سر بردن ساعات زیادی در محل کار، حتی وقتی نیاز به ماندن بیش از حد وجود ندارد
  • کاهش ساعات استراحت به منظور پیش بردن کارها
  • غرق شدن بیش از حد در کار و مسائل مربوط به موفقیت شغلی
  • ترس زیاد از شکست خوردن در چالش‌های شغلی
  • حس پارانویا در خصوص عملکرد شغلی
  • به خطر انداختن روابط شخصی به خاطر کار
  • موضع و حالت دفاعی در برابر نظرات دیگران در خصوص کار
  • استفاده از کار به عنوان دلیلی برای چشم‌پوشی از روابط اجتماعی
  • کار کردن برای مقابله با احساس گناه و افسردگی
  • کار کردن برای فراموش کردن بحران‌هایی همچون مرگ، طلاق و مشکلات مالی
  • فکر کردن به روشی جدید برای افزایش ساعات کاری در شبانه روز
  • کار کردن بیش از ساعاتی که برای آن از پیش برنامهریزی کرده‌اید
  • نگرانی دوستان و آشنایان از ساعات کار زیاد شما
  • فکر کردن به مسائل شغلی در ساعات استراحت
  • خود را وقف کار کردن
  • عادات کاری بد
  • کار کردن بیش از همکاران دیگر

چگونه اعتیاد به کار در افراد شکل می گیرد؟

عوامل مشترکی که معمولا افراد را به سمت اعتیاد به کار سوق می دهد اینها هستند:
شخصیت خود را در کار خلاصه می کنند. در بیش از 92% افراد معتاد به کار این ویژگی دیده شده است.
شما تنها یک سبد دارید و همه تخم مرغها را در آن سبد می گذارید، آنهم سبد کار شماست.
شما کار می کنید که از چیزی فرار کنید، همسر ناسازگار، سر و صدای بچه ها، افسردگی،
شما از چیزی نگران هستید و به کار پناه می برید.

چگونه اعتیاد به کار را از خود دور کنیم؟

از برنامه های فشرده 90 روزه بازپروری برای رهایی از اعتیاد به کار تا روشهای ملایمتر شخصی برای رفع این اختلال پیشنهاد شده است که باید فرد با توجه به میزان وخامت اوضاع، بر گزیند.
برای شروع بهبود باید صادقانه از خود بپرسیم:
واقعا چرا کار می کنیم؟ طبعا جواب برای امراز معاش خانواده و نیست، منظور هدف اصلی از کار کردن است.
ترس شما از کم کردن کارتان چیست ؟ ممکن است دلایل منطقی یا غیر منطقی داشته باشید، ولی مهم این است که با خود صادق باشید.
از چه چیزی به “کار زیاد” فرار می کنید؟ ممکن است این کار را خودآگاه یا نا خودآگاه انجام دهید.
زندگی ایده آل شما چیست؟ نه از نظر مادی و خانه و ماشین بزرگتر ، بلکه گذران ایده آل یک روز، ماه یا سال از زندگی. تعادل ایده آل کار و زندگی از دید شما چیست ؟

راهکارهای اجرایی پیشنهادی هم مواردی مانند تمرینات زیر است:
ارزیابی مجدد و منطقی از برنامه مثلا 1 ساله یا 5 ساله گذشته خود کنید. آیا اگر واقعا زودتر ساعات کاری را پایان می بخشیدید، مشتریانی را از دست می دادید؟ اگر بلی، شاید باید از کارکنان دیگری در کار کمک می گرفتید.
تمرین کنید زودتر به خانه برگردید و آخر هفته آرامتری را تجربه کنید.
برای مواجهه با موانع زندگی شخصیتان وقت بگذارید. مثلا به شکل جلسات نیم ساعته کاری، به بررسی مشکلات و برنامه ریزی برای رفع آنها اقدام کنید. اگر این کار سخت است، شاید باید از مشاور خانواده هم کمک بگیرید.
وقتی برای رسیدگی به ریشه نگرانیهایتان بگذارید. شاید با استفاده از خدمات مشاوره برای رفتار شناسی خود یا استفاده از دارو بر مشکل نگرانی و استرس فایق آیید. اگر با مشکلات خانوادگی، مانند طلاق دست و پنجه نرم می کنید، طبیعی است که به کار پناه بیاورید، چون می توانید آن را کنترل کنید، ولی اینجا هم باید از کمک مشاور یا پزشک استفاده کنید.
با طوفان ذهنی و تجربه کردن کارهای دیگری که از آن لذت می برید، با ساعات کار طولانی مقابله کنید.
انتظار احساس گناه و اضطراب داشته باشید، چون سالها این احساسات مثل سگی در حال پارس کردن، شما را دنبال می کردند. احتمالا شروع می کنند به بلندتر پارس کردن، ولی ناگزیرند به تدریج آرام شوند.
صبور باشید و برای ایجاد تغییرات مثبت در سبک زندگی، به خودتان حدود 6 ماه فرصت دهید.

تعهد سازمانی چیست؟

در مقابل رفتار افراطی اعتیاد به کار، موضوع قابل تامل همه سازمانها، ایجاد حس مثبت تعهد سازمانی است که منجر به همسو شدن منابع انسانی و اهداف سازمانی می شود و عامل کلیدی موفقیت سازمانی است.
تعهد سازمانی، دلبستگی روانی فرد نسبت به سازمان است. اساس بسیاری از مطالعات در حوزه منابع انسانی یافتن راه هایی برای بهبود احساس تعهد کارکنان نسبت به شغل خود است. چرا که تعهد سازمانی در تعیین اینکه آیا یک کارمند برای مدت زمان طولانی تر در سازمان بماند و با اشتیاق در جهت تحقق هدف سازمان کار کند نقش مهمی دارد. تعهد سازمانی متغیرهای شغلی مانند گردش مالی، رفتار شهروندی سازمانی و عملکرد شغلی را پیش بینی می کند. برخی از عواملی مانند استرس، عدم امنیت شغلی و سبک مدیریت بر احساس تعهد سازمانی کارکنان تاثیر گزار است.

منبع: سایت motamem.org و behintadbir.com

  • ali ghavampour

ارغوانم آنجاست...

چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من/آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟/یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است/آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است/آه این سخت سیاه/آنچنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس/نفسم را بر می‌گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه/در همین یک قدمی می‌ماند

کورسویی ز چراغی رنجور/قصه‌پرداز شب ظلمانیست/نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست/هر چه با من اینجاست/رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز/گوشه چشمی هم/بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده/کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من/گریه می‌انگیزد/ارغوانم آنجاست/ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید

چون دل من که چنین خون ‌آلود/هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار/با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان/داغ بر داغ می‌افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر/وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره‌ی غم می‌گذرند؟
ارغوان خوشه خون/بامدادان که کبوترها/بر لب پنجره‌ی باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا/بر سر دست بگیر/به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان/نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار/تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را/بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی من/ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

درگذشت عزت شعر پارسی، استاد امیرهوشنگ ابتهاج، بر تمامی عاشقان زبان پارسی تسلیت باد

  • ali ghavampour

در سایت محمود سریع‌القلم، استاد دانشگاه، سی عبارت زیر از شکسپیر، نویسنده سرشناس انگلیسی آمده است:

۱- به همه عشق بورزید، به عده­‌ی محدودی اعتماد کنید و به هیچ­کس بدی نکنید.

۲- اشک­‌ها رشد ما را آبیاری می­‌کنند.

۳- به خیلی­‌ها گوش کنید ولی با عده‌ی کمی صحبت کنید.

۴- بیشتر از آن چه از خود نشان می­‌دهی نزد خود داشته باش و کمتر از آن چه می­‌دانی به زبان آور!

۵- کشتی خالی بیشترین سر و صدا را از خود بروز می­‌دهد.

۶- جهنم خالی است. همه شیاطین همین جا هستند.

۷- هیچ میراثی بهتر از صداقت نیست.

۸- می­‌سوزم، نگران می­‌شوم و پژمرده می­‌شوم.

۹- هیچ­ چیز ما را شکست نمی­‌دهد مگر شرارت­‌های ناشی از ترس.

۱۰- تنفر، ذهن را آلوده می­‌کند.

۱۱- بعضی با گناه رشد می­‌کنند؛ بعضی با فضیلت سقوط.

۱۲- چشم­‌های شما پنجره‌ی روح شما هستند.

۱۳- زمان بالاخره نمایان می­‌کند آن چه حیله­‌گری می­‌پوشاند.

۱۴- سیل­‌های بزرگ از سرچشمه­‌های کوچک شروع می­‌شوند.

۱۵- چقدر یک واژه­‌ی نادرست، یک دوستی را مسموم می­‌کند.

۱۶- چه دورۀ بدی است (ملکه الیزابت اول و شاه جیمز اول). عده‌ای نادان بر عده‌ای کور حکمرانی می‌کنند.

۱۷- ما اغلب از آن چه متنفریم، می­‌ترسیم.

۱۸- قاعدتاً نباید به یک کِرم اعتماد کرد.

۱۹- پلنگ­‌ها جای خود را تغییر نمی­‌دهند.

۲۰- عاقلانه و آرام حرکت کنید. آنهایی که عجله می­‌کنند، سقوط می­‌کنند.

۲۱- بهترین انسان­‌ها آنهایی هستند که کم حرف می­‌زنند.

۲۲- هر وقت اعتماد به نفس داشتم، صحنه را باختم و هرگاه از باختن مطمئن بودم، پیروز شدم.

۲۳- کلماتی که استفاده شده­‌اند قابلیت بازگشت ندارند. دو بار فکر کن پیش از آن که سخنی بگویی.

۲۴- هر وقت خواستی فردی را اقناع کنی، با منافع او پیش برو تا با مغز او.

۲۵- وقتی دریا آرام است، کشتی­ران­‌ها بر کار خود مسلط هستند.

۲۶- رنج را بپذیر، کامل­‌تر شو!

۲۷- گیاهان معطر با زیبایی و ظرافت رشد می­‌کنند، اما علف هرز خیلی تند بالا می‌آید.

۲۸- بهترین عادتِ عشق، زبانِ آرامش‌بخش است.

۲۹- بگذارید عصاره­‌ی استدلال، آتش احساسات را خاموش کند.

۳۰- بعضی بزرگ متولد شده‌اند، برخی بزرگی را به دست می­‌آورند و عده­‌ای بر بزرگی سوار می­‌شوند.

 

  • ali ghavampour

زبان گفتگو (نوشته دکتر مجتبی لشکر بلوکی)

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۲۹ ق.ظ

dialogue - Centranum

 

زبان گفتگو امروزه یکی از بزرگترین حلقه های مفقود در جامعه است. زبانی که توانایی آن را داشته باشد تا بتواند میان دو انسان رابطه ایجاد نماید.

بگذارید بروم سر اصل مطلب: در مدرسه کلی کتاب خواندیم، شعر حفظ کردیم، تست زدیم، املاء نوشتیم، انشاء نوشتیم، اما کسی یادمان نداد که گفت‌وگو کنیم. ما با مسئله فقر روبرو هستیم.

صادقانه باید اعتراف کرد ما قادر نیستیم انتظارات، احساسات، انتقادات‌مان را به زبانی آسان، صریح و مؤثر به دیگران منتقل کنیم. از این‌رو با جامعه‌ای مواجه هستیم که نمی‌تواند گفت‌وگو کند. ما الکن شده‌ایم. نمی‌توانیم با یکدیگر گفت‌و‌گو کنیم. متأسفانه با پانتومیم هم نمی‌شود کار را پیش برد. ما حرف می‌زنیم اما گفت‌وگو نمی‌کنیم. بگذارید سه مثال از بیماری اجتماعی الکنیسم بزنم.

- اگر به گفته‌های مدیران ارشد و میانی در سازمان یا کشور دقت کنید. می‌بینید گاهی مدیران به‌جای این‌که مستقیم و در جلسات داخلی تفاهم کنند در تریبون‌ها با یکدیگر صحبت می‌کنند. یکی امروز حرفش را می‌زند و دیگری هفته بعد در جمعی یا جلسه‌ای دیگر به بهانه‌ای جواب او را می‌دهد. اختلاف‌نظر در موضوعات کلان مدیریتی-اقتصادی-اجتماعی به کف سازمان یا جامعه منتقل می‌شود، چرا؟ چون ما بلد نیستیم گفت‌وگو کنیم

- اگر دیپلماتی در مجامع جهانی حرف‌های تند بزند و دیگر کشورها را خوار و خفیف کند، صفت شجاع به او می‌دهیم اما اگر سیاست‌مداری، همتایش را در آغوش بکشد و با او به گفت‌وگو بنشیند، این یعنی ضعف. در ضمیر ناخودآگاه مونولوگ جسورانه به دیالوگ عزت‌مندانه ترجیح دارد. چرا؟ چون مستبد کوچک نهفته در همه ما گفت‌وگو بلد نیست و هنوز فکر می‌کند گفتگو نمی‌تواند عزت‌مندانه و از سر قدرت باشد.  

- وقتی تصادفی در خیابان رخ می‌دهد یا وقتی با یکی از اعضای خانواده دچار مشکل می‌شویم، شروع می‌کنیم به بلندبلند فریاد‌زدن. در این حالت حرف می‌زنیم، اما گفت‌وگو نمی‌کنیم

حالا ممکن است بپرسید چرا گفت‌وگو این‌قدر مهم است. یکی از دلایلش را می‌گویم. در جامعه هر مسئله‌ای از سه راه، حل می‌شود: اولی گفت‌وگوست. ولی اگر به نتیجه نرسیدیم دو راه بیشتر باقی نمی‌ماند. دومین راه خشونت است یعنی یک نفر/نهاد باید به زور متوسل شود. راه سوم وقتی است که ممکن است خشونت هزینه‌اش بالا باشد، باب گفت‌وگو نیز بسته است پس تنها راه دروغ‌گویی برای فریب‌کاری است. در جامعه‌ای که باب گفت‌وگو بسته شد، درهای خشونت و دروغ باز می‌شود. خوش‌بختانه باب گفت‌وگو اکنون باز است آن را باز نگه داریم

تجویز راهبردی

هرچند این بیماری وجود دارد اما رو به بهبود هستیم. دو تجویز زیر برای خروج سریع‌تر از "فقر گفت‌وگو" شاید مفید باشد:

 

۱. با سه تکنیک هنر گفت‌وگو را بیاموزیم.

برای گفت‌وگو تکنیک‌های متعددی عنوان کرده‌اند اما به تجربه این سه را بسیار مفید یافته‌ام

الف: قضاوت خود را معلق کنیم و فعالانه گوش کنیم (یعنی در حین گوش‌دادن سعی نکنیم که دنبال جواب باشیم و باید یاد بگیریم پیش‌فرض‌های خود را معلق کنیم. گفت‌وگو با شنیدن آغاز می‌شود. در حالی‌که ما از گفت‌وگو، گفتنش را بلدیم نه شنیدن)

ب: جسارت سه‌کلمه‌ای داشته باشیم! شجاعت فقط فریاد‌کشیدن نیست. گاهی تمام شجاعت در سه کلمه خلاصه می‌شود؛ من اشتباه کردم! تا چهل روز، هر روز به بهانه‌ای بگویید: من اشتباه کردم

ج: ساده (به‌دور از پیچیده‌گویی و قلنبه سلنبه‌گویی)، محترمانه (به‌دور از توهین و تحقیر و تهمت) و عقلایی (همراه با محاسبه و دلایل روشن و استدلال‌های مشخص) صحبت کنیم.  

۲. با دو منفعت گفت‌وگو خو بگیریم

بعد از انجام گفت‌وگو یکی از این دو حالت رخ می دهد: یا به هم نزدیک می‌شویم یا نمی‌توانیم همدیگر را قانع کنیم. هر دو صورت ما برنده‌ایم. اگر هم‌گرایی ما بیشتر شود یعنی به "توافق جمعی" رسیدیم و این یعنی می‌توانیم اقدام مشترک را آغاز کنیم. اما اگر نتوانستیم همدیگر را قانع کنیم، "تواضع جمعی‌مان" بیشتر می‌شود یعنی می‌فهمیم که استدلال ما آن‌قدر قوی نیست که بتوانیم طرف مقابل را همراه و قانع کنیم و نیازمند اطلاعات، مدارک، شواهد و یا قدرت استدلال بیشتر هستیم.  

سخن پایانی

اگر من گفت‌وگو کردم و دیگری فقط حرف زد چه؟ پیشرفت جوامع مدیون آدم‌های غیرمتعارف است. اگر بخواهیم مانند دیگران باشیم هیچگاه از دور باطل فقر گفت‌وگو بیرون نخواهیم رفت. به‌عنوان یک خط‌شکن گفت‌وگو را آغاز کنیم!

 

نویسنده: مجتبی لشکربلوکی

 

  • ali ghavampour

کاروانسالار ره نشناس

جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۳۲ ق.ظ

Image result for leader wrong way

وارن بافت (Warren Buffett) عبارت معروفی در زمینه ریسک دارد: ریسک، ناشی از عدم آگاهی از کاری است که در حال انجام آن هستیم.

در واقع اگر از سمت دیگری به این عبارت کوتاه توجه کنیم، خطر جهل و ناآگاهی از "پذیرفتن مسئولیت بدون دانش کافی" در یک کار رو هم می شه استنتاج کرد. به عبارتی، هرگاه، بدون آگاهی از ابعاد مختلف یک مشکل، بخواهیم به حلّ اون مشکل بپردازیم، به نوعی موجبات ایجاد ریسک رو فراهم کرده ایم.

قطعاً مثال ها و مصادیق متعددی در این زمینه می تونه در ذهن هریک از افراد شکل بگیره اما اون چیزی که پس از مدت نسبتاً مدیدی، من رو مجدّداً به نگارش یک دلنوشته در آبزیستان وا داشت یک سری از مواردیه که این روزها در صنعت پرورش میگو باهاش روبرو بوده ام و دقیقاً به "عدم آگاهی از کاری که در حال انجامآن هستیم" بر می گرده.

اول می خوام از این موضوع شروع کنم که متأسفانه دانش آبزی پروری (علیرغم اینکه یک علم چند رشته ای یا به قول بعضیا Multidiscipline هست)، جنبه سهل ممتنعی در نظر برخی دست اندرکاران صنعت پیدا کرده و این مطلب، گاهی (به ویژه وقتی حیطه نفوذ قائلین به این صفت، در حوزه تصمیم سازی هم مطرح باشه)   سبب بروز بحران های جدی می شه.

واژه سهل ممتنع اصولاً به کاری گفته می شه که در ابتدا سهل و ساده به نظر برسه، اما وقتی می‌خواهیم انجامش بدیم ببینیم که چندان هم ساده نیست و موانع زیادی برای انجامش وجود داره. شاید ساده‌ی ناممکن بهترین توصیف و تعریف مفهوم سهل ممتنع باشه.

این نوع نگاه به آبزی پروری و در اینجا به طور ویژه، پرورش میگو، اغلب مانع از این می شه که یک دید جامع نسبت به دلایل و ماهیت مشکلات، بحران ها، کاستی ها و بعضی نقائص ظاهری و در پی اون، ارائه راهکاری اجرایی و کاربردی برای رفع اونا بشیم. برای پرهیز از این مشکل، شاید بهترین رویکرد این باشه که ابتدا در نظر بگیریم که چقدر با بخشی که قصد داریم بهبود بدیم یا نقیصه و بحرانی رو در اون رفع کنیم آشنا هستیم و بر مبانی علمی و فنی مرتبط با اون آشنا هستیم، این مشکل، چه بخش یا سهمی از جامعه هدف رو درگیر کرده، افراد تشکیل دهنده این بخش از جامعه هدف، سابقه عملکردشون در جنبه های مختلف چطور بوده، منشأ بروز بحران، درون زا بوده و یا برون زا، چقدر بروز بحران، ناشی از عدم احاطه (علمی، فنی و ...) دست اندرکاران بخش مورد نظر هست و در نهایت (اما شاید مهم تر از همه) ، برای حل بحران و یا ارائه ایده و راهکار اجرایی، چقدر مهیا بوده و در این خصوص چگونه به یقین رسیده ایم؟

اغلب ما دوست داریم قدرتی داشته باشیم تا در حوزه کار و زندگی خود، قادر به حل همه مشکلات ریز و درشت بشیم. اما به قول بزرگی: بیشترکسانی که در دنیا قصد برپا کردن بهشت داشتند، حاصل کارشون، تبدیل دنیا به دوزخ بود. حتی گاهی لازم نیست این ادعا رو برای کل دنیا داشته باشیم تا به جای بهشت، ازش دوزخ بسازیم بلکه کافیه این دنیای گرفتار در دست ما، وسعتی در حد یک اتاق، یک استخر پرورش، یک مزرعه و ... باشه. اما شاید اگر قدری خوشبینانه تر نگاه کنیم، بشه در حد توانایی ها و متناسب با دانش و قابلیت های خودمون، در بخش هایی قادر به اصلاح و بهبود باشیم. از این رو، قابلیت های خودمون رو ابتدا لازمه به طور واقعی بشناسیم و بعد وارد مرحله اصلاح حوزه شغلی، اجتماعی و ... بشیم وگرنه همون حکایت تبدیل دنیا به دوزخ رو تکرار خواهیم کرد.

برای اینکه خیلی به حاشیه نرم، مثال های عینی در بعضی از زمینه ها رو مطرح می کنم تا بحث قدری ملموس تر پیش بره.

چندسال پیش، در مورد افسانه پیگمالیون و عشقی که به آفریده خودش پیدا کرد، مطلبی در آبزیستان نوشتم. این موضوع رو به نظرم حتی می شه به ایده ها هم تعمیم داد. دوست عزیزی، این مسئله رو عنوان می کرد که برای پرهیز از افزایش ریسک بیماری، لازمه تعویض آب رو کم کنیم و یا به حد صفر تقلیل بدیم. این مسئله که در دهه های اخیر، کارآمدیش کاملا به اثبات رسیده، در عمل و برای مناطق گرم و خشک ( یا نیمه خشک)، لازمه با ملاحظاتی همراه باشه. یکی از این ملاحظات، شدت تبخیر در این نواحی و افزایش شوری آب در اثر سکون در محیط بسته هست. نکته وابسته به این معضل، کاهش ظرفیت نگهداری اکسیژن (در شوری بالاتر)، افت کیفیت آب به دلیل فعل و انفعالات بیوتیک و آبیوتیک در استخر پرورش و در نتیجه نیاز به بهبود دهنده های کیفی آب در کنار مکانیزاسیون مناسب (نظیر هواده) خواهد بود. این دوست بزرگوار راه چاره رو برای این مشکلات، استفاده از رنگ های مصنوعی آب برای ایجاد سایه (Shading) وکاهش تبخیر عنوان می کرد و معتقد بود با استفاده از پروبیوتیک هایی که در اونور آب ساخته شده هم می شه چالش های کیفی بستر و آب رو به این منظور رفع کرد. در کنار همه این فرمایشات، وقتی شنید استخر موصوف، فاقد هواده هست توصیه ایشان، افزایش ارتفاع آب استخر به بالای 3 متر بود. قطعاً مشکلات مرتبط با مواردی که ذکر شد رو اغلب مراجعین محترم و فرهیخته این وبلاگ که با علم آبزی پروری مأنوس هستند متوجهند و می شه همون دوزخ یاد شده در سطور فوق رو خیلی راحت، در استخر پرورشی که به این شیوه قرار هست مدیریت بشه مجسّم کرد.

من هیچگاه به صداقت این دوست عزیزم شک نکرده ام بلکه معتقدم ایشون صرفاً به یک خطای شناختی در مورد حوزه تحت فعالیتش گرفتار شده و اون، گردو دانستن هر جسم گردی است بدون اینکه به تفاوت های موجود نگاهی خریدارانه داشته و شناخت کافی از اون حوزه به دست آورده باشه (درک غیر واقعی از مبانی علمی بخش هدف، عدم توجه به قابلیت ها و مقتضیات میدانی و نگرش سهل ممتنع به آبزی پروری).

عزیز دیگری، ایده جالبی در خصوص مکانیزاسیون هوشمند در مزارع پرورش میگو در ذهن داشت و معتقد بود، این ایده قادر خواهد بود میزان محصول میگو پرورشی در واحد سطح را تا 10 الی 15 تن در هکتار افزایش دهد. ایشان حتی بر اساس ایده خود، مدلی از هواده ابداع نموده بودند ( کاملاً بر اساس مفروضات ومحاسبات علمی و فنی). در این راستا، این دوست گرامی، یک سال را به منظور بررسی چالش های میدانی حوزه پرورش میگو به طور عملیاتی و با صرف هزینه شخصی به پرورش میگو پرداخت ولی پس از همین دوره، به این نتیجه رسید که هواده های موجود در بازار از هواده های ابداعی خودش عملکرد بهتری داشته و حتی به تأثیر هوشمند سازی بر افزایش عملکرد تولید نیز مشکوک شده بود (عدم احاطه بر ماهیت بخش هدف، عدم درک واقعی نسبت به مشکلات اصلی بخش مورد نظر و عارضه پیگمالیون) .

دوست بزرگوار دیگری، با تکیه ناقص بر مبانی ژنتیک مندلی، و با فرض بکارگیری روش Next Generation Sequencing (NGS) به این نتیجه رسیده بود که  مبنای بروز Inbreeding depression تولید هتروزیگوت در نتاج است، پس برای اصلاح نژاد لازم است به تولید هموزیگوت ها توجه کنیم (چون به عقیده ایشان، راز مراکز اصلاح نژاد در تولید نتاج و مولدین هموزیگوت به مشتری است که هرگاه با یکدیگر تلاقی نمایند، تولید نتاج هتروزیگوت می کنند) و برای انتخاب نسل والدینی می بایست (می توان) از روش NGS استفاده نموده و پس از بهگزینی در چند مرحله، مولدین اصلاح نژاد شده را تولید نمود و هرگاه چند صفت را به طور هم زمان انتخاب کنیم، امکان اصلاح چند صفت در نتاج پس از 5 نسل میسّر خواهد گردید (عدم آشنایی با مبانی ژنتیک کمّی، عدم اطلاع از مبانی اصلاح نژاد و در نهایت، عارضه پیگمالیون).

دوست دیگری نیز دستگاه اندازه گیری پارامترهای کیفی آب را (که انصافا جای خالی آن در مدیریت مزارع پرورش میگوی کشور به شدت احساس می شود) با قابلیت های بسیار عالی و امکان اندازه گیری چهار پارامتر کیفی اصلی (pH، اکسیژن، دما و شوری) ساخته بود اما متأسفانه با گرفتن آدرس اشتباه، سیستم ثبت پارامتر را مبتنی بر اختصاص هر ماژول به یک استخر با امکان ارسال اطلاعات به سرور اصلی ( برای یک مزرعه) فرض نموده بود (که البته این مورد، نه به عنوان یک نقص بلکه اندکی به لحاظ هزینه ای سبب عدم استقبال بهره برداران در مزارع خواهد شد).

موارد ذکر شده در بالا "هرکدامش برگی از باغی است و از بسیارها، تائی". قطعاً تمامی دست اندرکاران صنعت نمونه هایی مشابه را سراغ داشته و دارند و به نظر حقیر، هیچیک را نمی توان عیب و یا نقص قلمداد نمود بلکه انتزاعِ نخبگان از حوزه فعالیت های میدانی، موجب ناکارآمدی ایده ها و اندیشه های (اغلب) گرانبها و محرومیت صنعت از آن ها گردیده است. چه خوب است آشنایان با روش های نوین، نخبگان عرصه هوشمند سازی ومکانیزاسیون، عزیزان دانشگاهی علاقمند به حوزه ژنتیک و اصلاح نژاد و ...، پیش از قضاوت در خصوص کارآمدیِ بلامنازعِ ایده خود، ابتدا به درستی و با تحقیق کامل در خصوص ماهیت بخش هدف، کسب دانش نمایند تا قابلیت ارزشمند ذهنی، فنی و تجربی خود را در مسیری صحیح هدایت و از طرفی، مشکلات صنعت آبزی پروری را به شکلی واقعی چاره اندیشی و برطرف کنند.

 

 

 

 

  • ali ghavampour

عامل تشدید‌کننده بی‌تفاوتی اجتماعی در ایران

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۲۱ ب.ظ

در این مطلب قصد داشتم یک دلنوشته بنویسم اما قبلش وقتی یک سیری در آفاق و انفس مجازی داشتم این مقاله رو در سایتی دیدم که حیفم اومد بعد از دو سه بار مطالعه، اون رو در وبلاگ قرار ندم. از شما بازدید کننده عزیز هم دعوت می کنم یک نظری بهش بیندازید. فکر کنم خوشتون بیاد:

عامل تشدید‌کننده بی‌تفاوتی اجتماعی در ایران

احمد بخارایی
مدیرگروه آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران
هرجامعه‌ای دارای نقاط قوت و ضعف خاص خود است. در جامعه‌شناسی به نقاط قوت، «استحکام اجتماعی» و به نقاط ضعف، «آسیب اجتماعی» اطلاق می‌شود. در جامعه ایران، علاوه بر وجود آسیب‌های اجتماعی عام که مختص جوامع مدرن و شهری است، مسائل خاصی وجود دارد که گهگاه احساس می‌شود جامعه را به مرز بحران نزدیک کرده است. امروز کم و بیش همه به‌وجود مسائل آسیب‌رسانی مانند بیکاری، اعتیاد، گسست خانواده، ناکارآمدی برخی نهادهای آموزشی و غیره اذعان دارند. اما کمتر به یک نکته توجه شده است و آن اینکه در تعریف «مسأله اجتماعی» گفته شده که مسائل اجتماعی دارای دو جنبه «عینی» و «ذهنی» هستند. به‌عنوان مثال «کارتن خوابی» زمانی یک مسأله اجتماعی تلقی می‌شود که علاوه بر وجود مصادیق زیاد در جامعه (جنبه عینی) باید در ذهن اعضای جامعه هم به‌عنوان یک معضل «تلقی» شود.
بنابراین اگر در یک جامعه نسبت به وجود عینی مسائل اجتماعی حساسیت وجود نداشته باشد آن پدیده‌ها به‌عنوان مسأله اجتماعی تلقی نمی‌شود. زیرا وقتی حساسیت وجود نداشته باشد جامعه به‌دنبال درمان آنها نخواهد بود.
به‌نظر می‌رسد آنچه امروزجامعه ایران را به‌شدت آزار می‌دهد و به زیر پوست جامعه رخنه کرده است نوعی «بی‌تفاوتی اجتماعی»است. این بی‌تفاوتی اجتماعی از شکل حداقلی تا حداکثری در جامعه، موجب شکل‌نگرفتن «وجود ذهنی» مسائل اجتماعی می‌شود و متعاقب آن، تداوم و تعمیق مسائل اجتماعی را به‌دنبال خواهد داشت.
وجود «بی‌تفاوتی اجتماعی» دارای نشانه‌هایی مانند دلسردی، کناره‌گیری مدنی، تفکیک افراطی منافع شخصی از خواسته‌های عمومی و نهایتاً بی‌اعتنایی نسبت به رخداد‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است.
از سوی دیگر «بی‌تفاوتی اجتماعی» تابع ادراکات اعضای جامعه نسبت به «کم اعتمادی» در جوامع شهری، رضایت ناکافی اجتماعی، احساس بی‌عدالتی و نهایتاً نوعی «تقدیرگرایی» است. بنابراین «بی‌تفاوتی اجتماعی» که در ادراکات افراد، ریشه دارد به اشکال گوناگون بروز و ظهور می‌یابد.
حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا «بی‌تفاوتی اجتماعی» یک «مفهوم» است یا یک «مصداق»؟ به‌نظر می‌رسد «بی‌تفاوتی اجتماعی» یک مفهومی است که دارای مصادیق متعدد و برخوردار از رتبه‌های گوناگون است.
شاید بتوان گفت که «بی‌تفاوتی اجتماعی» در پنج رتبه و به پنج شکل از سطح حداقل تا حداکثر در یک جامعه امکان ‌بروز و ظهور دارد.
1-‌ «کم میلی» و «کم انگیزگی» نسبت به پیرامون ناشی از وجود «احساس کم‌توانی» در اعضای جامعه نسبت به تعیین هویت خود.
2-‌ «کم اعتنایی» نسبت به پیرامون ناشی از وجود «احساس نا کارآمدی». این نوع «بی‌تفاوتی» دارای یک عنصر «شناختی» است که نهایتاً تمایل به «جهل» و دانستن را تقویت می‌کند.
3-‌ «تشکیک» نسبت به پیرامون ناشی از وجود «احساس پوچی» به‌گونه‌ای که عضو جامعه، خود را «خنثی» و «باری به هرجهت» می‌بیند. در این مرتبه، «جهل مرکب» شکل می‌گیرد.
4-‌ «نفی خود» ناشی از وجود «احساس بیگانگی از خود» این نفی کردن خود، ممکن است به شکل «خودکشی» یا «اعتیاد» بروز کند.
5-‌ «هنجار شکنی و قانون گریزی» ناشی از وجود «احساس بیگانگی از جامعه» که این احساس در طبقه مرفه به شکل خودخواهی‌های افراطی و در طبقه پایین به شکل انحرافات اجتماعی، جلوه‌گر می‌شود.
باید صادقانه اذعان کرد که جامعه ایران کم‌وبیش در مرحله سوم بی‌تفاوتی اجتماعی به سر می‌برد.


  • ali ghavampour

دزدی بهتر است یا کارآفرینی ؟

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ

Image result for ‫دزدی‬‎

این نوشته رو امروز در یکی از کانال های تلگرامی دیدم و به دلیل موارد عدیده ای که بر سر راه تولید تاکنون به عینه مشاهده کرده بودم به نظرم بسیار با واقعیت امروز محیط کسب و کار در کشور منطبق بود . به همین دلیل حیفم اومد به صورت یک دلنوشته ، در وبلاگ واردش نکنم . شاید بشه بهش گفت طنز تلخ ولی کیه که ندونه در هر طنزی ، واقعیتی نهفته که گاه ، تلخی اون حقیقته که لبخند ناخودآگاه ما رو سبب می شه .

هشت دلیل که دزدی از کارآفرینی بهتر است!

نوشته ای ازعلیرضا خاکی در " اقتصاد بازار"

واقعیت تلخ بهتر از تخیلات شیرین است.

 

افرادی که در کشور ما تصمیم به ورود به فضای کارآفرینی می‌گیرند و فعالیت در بخش غیر دولتی را انتخاب می‌کنند، دست به یک ریسک و یا حتی قمار بزرگ در مورد زندگی خود می‌زنند. از آن‌جا که این افراد اهل مخاطره هستند پیشنهاد به‌تری برای انتخاب شغل به آن‌ها دارم. «دزدی» البته آن نوع از دیوار خانه مردم بالا رفتنش شغلی است که هم هیجان دارد و هم درآمد و به دلایلی که برشمرده خواهد شد از شرکت‌داری و کارآفرینی به مراتب به‌تر و کم‌دردسر تر است!

 

1- “دزد” فقط از پلیس و دستگاه قضایی می‌ترسد و یک کارآفرین باید از ده‌ها مرجع دولتی و عمومی از جمله سازمان امور مالیاتی، تامین اجتماعی، شهرداری، اداره بهداشت، بترسد و هر روز نگران یک دردسر جدید باشد. این موضوع در شرایطی است که کم‌تر پیش می‌آید که دزد را به خاطر جرم انجام نداده مجازات کنند ولی بسیاری از سازمان‌های یادشده کارآفرینان و کارفرماها را به دلیل کار انجام نداده مورد مواخذه و جریمه قرار می‌دهند.

 

2- در صورتی که «دزد عزیز» توسط صاحب‌خانه آسیب ببیند و یا خدای ناکرده کشته شود، حمایت‌های قانونی در این زمینه نسبت به او وجود دارد و صاحب‌خانه موظف به پرداخت دیه است. این در حالی است که به تازگی بر اساس بخشنامه‌های سازمان تامین اجتماعی، غرامت دستمزد ایام بیماری و یا حادثه به کارفرمایان تعلق نمی‌گیرد!

 

3- “دزدی” نقد است. یعنی بلافاصله بعد از انجام فعالیت، ماحصل آن در اختیار دزد محترم قرار گرفته و با استفاده از شبکه‌های نهادینه شده مال‌خری خیلی راحت نقد می‌شود. در حالی‌که این روزها افرادی که شرکت دارند ماه‌ها و در مواردی سال‌ها زمان نیاز است که دستمزد فعالیت خود را آن‌هم با کلی التماس و خواهش و تمنا دریافت کنند.

 

4- “دزدی” بدون هر گونه بروکراسی اداری است. اما خدا می‌داند که برای فعالیت اقتصادی رسمی، گرفتن یک مجوز و یا تاییدیه از سازمان‌های مربوطه چقدر دوندگی لازم است. برای شروع به امر دزدی، نیاز به گرفتن هیچ‌گونه مجوزی نیست!

 

5- اگر بگویم که «دزدی» دارای پشتوانه فرهنگی در تاریخ این سرزمین است، راه به خطا نرفته‌ام. در ضرب‌المثل‌های فارسی در ستایش «دزد زرنگ» تعبیر پادشاه به کار رفته است «دزد نگرفته پادشاه است» و در مورد دزدی که دزدان دیگر را مورد دستبرد قراردهد اصطلاح «شاه‌دزد» به کار برده می‌شود. حتی در مورد رشد و تعالی در این شغل شریف! گفته شده است که «تخم مرغ دزد، شتر دزد می‌شود». دزدی از ظالمان و ثروتمندان جفا پیشه (مدل رابین‌هودی) همواره با تشویق ضمنی عامه مردم همراه بوده و دزدی مال مردم همیشه در مقابل دزدی باور و اعتقادات مردم رجحان داشته است.

 

6- از منظر دین (گرچه متخصص این حوزه نیستم) دزدی فقط متضمن یک گناه است و برای کارفرما بودن گناهان زیادی از جمله دروغ، تهمت، ارتشاء، ظلم به کارکنان و دیگران، دزدی از کار، پارتی‌بازی و رانت‌خواری و متضمن و متصور است.

 

 7- از آن‌جا که برای دزدی و از دیوار خانه مردم بالارفتن نیاز به آمادگی جسمانی وجود دارد، دزدان عزیز از وضعیت سلامتی بهتری نسبت به کارآفرینان و شرکت‌دارها برخوردار هستند که به طور عمده به پشت میز نشینی اشتغال دارند.

 

 8- یکی از خوبی‌های دزدی این است که نیاز به سرمایه اقتصادی و دفتر و کارگاه و امکانات زیادی ندارد. در حالی‌که برای شروع یک فعالیت اقتصادی آشکار با درآمد مشابه نیاز به سرمایه و احیانا اخذ وام و ارائه هزار جور وثیقه به بانک دارد که به خودی خود آدم را نابود می‌کند.

 

گذشته از این طنز تلخ البته به یقین من دوستان و همکاران خود را ترغیب نمی‌کنم که از این پس شغل خود را تغییر داده و از دیوار خانه مردم بالا بروند! اما شاید لازم است که مرور کنیم چرا شرایطی به وجود آمده که دزدی کردن نسبت به شرکت‌داری از سهولت و شاید منافع بیشتری برخوردار باشد؟

 

منبع : مجله خبری فرارو

  • ali ghavampour

از آفات تفکر بومی سازی

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ

Image result for flintstones car

چندوقت پیش بنا به توصیه یکی از دوستان ، کتاب " هنر شفاف اندیشیدن " اثر رولف دوبلی ، از کتاب های پرفروش در سطح جهان ( و البته پر فروش تر در ایران به واسطه شهرت یکی از مترجمین این کتاب ، آقای عادل خان فردوسی پور ، که موجب رسیدن تعداد چاپ کتاب به نوبت چهلم شده ) رو خریدم و خیلی لاک پشتی شروع به خوندن اون کردم  . تا اینکه در روزهای اخیر به یُمن تعطیلی ( فعلاً ) موقّت تلگرام ، این سرعت در مطالعه کمی بیشتر شد و تونستم با دقت بیشتری ( ورای یک رفع تکلیفِ صرف ) از اون بهره ببرم . 

این کتاب در خصوص برخی خطاهای شناختی روزمره در زندگی تقریباً همه آدماست که شاید توجه و کنارگذاشتن بعضی از اونا به اقتضای سن یا موقعیت کاری ، خیلی عملی نباشه ولی فهمیدن و درک اون خطاها ( یا به طور دقیق تر ، اغلبشون ) میتونه در تصمیم گیری ها و نوع نگرش غالب در زندگی افراد تأثیر مثبتی داشته باشه . 

یکی از این خطاهای شناختی که در کتاب مذکور بهش اشاره شده ، خطای " اینجا اختراع نشده " هست که من به نظرم میاد در مطلب حاضر میشه به عنوان خطای بومی سازی از اون یاد کرد . 

در واقع ، این خطای شناختی ، زمانی اثر منفی خودش رو بر تصمیمات به جای می ذاره که ما شیفته افکار ، روش یا سبکی باشیم که متعلق به خودمون می دونیم و یا برای حل یک مشکل فردی ( یا در سطحی بزرگ تر ، مربوط به اجتماع خودمون ) ، به خلق یک ایده یا روش پرداخته و به این شکل ، اون روش و ایده رو مال خودمون و یا بومی شده تر ( نسبت به راهکارهای مربوط به دیگران )  تلقی می کنیم . در اینجا همون سندرم خطای بومی سازی ، خودش رو بروز می ده . یک مثال جالب در این زمینه که در کتاب آورده شده ، مربوط به میدان- چهارراه های ابداعی در کشور انگلیس ، برای حل مشکل ترافیک در دهه 60 میلادی هست . به گفته آقای دوبلی ، سی سال طول کشید تا سایر کشورهای اروپایی و آمریکا ، دست از " لجبازی " بردارند و این سبک کنترل ترافیک رو پیاده سازی کنند . به طوریکه امروزه حدود 30 هزار مورد از این میدان - چهار راه ها فقط در کشور فرانسه ساخته شده و مورد استفاده قرار می گیره . 

حالا بر گردیم به موضوع مورد بحث خودمون . ظرف سال هایی که در آبزی پروری کشور ، از دور دستی بر آتش داشته ام ، به کرّات به این موضوع بومی سازی برخورد کرده و بعضاً حتی در هنگام ترویج یک روش صحیح مدیریتی ، با این عبارت مواجه شده ام که " اینا در کشورای خودشون جواب می ده ، ولی در اینجا عملی نیست " . 

البته ناگفته نماند ، بنده هیچگاه مخالف بومی سازی به معنای " قالب دهی روش های نوین با توجه به مقتضیات عرصه موجود " نبوده ام . اما اصرار بر این امر و نفی همه روش های نوین رو تنها به صِرف غیر داخلی بودن ایده ، خلاف منطق و عقل سلیم می دونم . بر عکس ، به نظرم میاد تفکر ایجابی در این زمینه ، راهگشای خوبی در اغلب تنگناهای ایجاد شده در مسیر توسعه خواهد بود و اگر روشی جدید قراره معرفی بشه ، به جای ردّ ریشه ای اون ، اول لازمه محدودیت های خودساخته ( ذهنی و عملیاتی ) رو یه بازبینی و مرور کنیم تا ببینیم اگر روش یا ایده ای بر توسعه فعالیتمون اثر گذاره ، چه جوری می شه با حذف یا تعدیل محدودیت ها ، اجرای اون روش رو امکان پذیر کرد . 

مثال در این زمینه ( در خصوص تکثیر و پرورش میگو ) هم الی ماشاءالله در طول همین چند ساله پیش چشممون بوده . از کاهش نرخ تعویض آب گرفته ، تا احداث نرسری ، صید با پره کشی ، افزایش تراکم ، معرفی گونه جدید و ... .

شاید بخشی از این امتناع ما نسبت به تغییر رویه جاری ، ریشه در نگاه سنتی داشته ، و بخشی دیگر ناشی از شیفتگی نسبت به وضع موجود باشه . موضوعی که در نوع نگاه تصمیم گیران رده های میانی صنعت بیشتر واضح بوده و اغلب ، به عنوان سرعت گیر در برابر روند توسعه ، خودنمایی کرده .

بنابر این ، مایلم در انتها ، توصیه مندرج در کتاب " هنر شفاف اندیشیدن " ، ذیل این مطلب ، به قلم نویسنده رو عنوان کنم که : 

برای بازیابی عقل خود باید گاهی از بیرون و با توجه به گذشته به مسائل نگاه کنیم . کدام یک از نظرات تو در ده سال گذشته واقعاً درخشان بوده اند ؟ 

  • ali ghavampour