آبزیستان ABZISTAN

وبلاگ آبزی پروری و علوم زیستی

آبزیستان ABZISTAN

وبلاگ آبزی پروری و علوم زیستی

آبزیستان                  ABZISTAN

سلام بر همگی. علی قوام پور هستم، دانش آموخته اکولوژی دریا در مقطع دکتری، تا حدودی فعال در زمینه تکثیر و پرورش آبزیان (به ویژه میگو)، علاقمند به زمینه های مختلف صنعت آبزی پروری و البته در کنارش، علوم انسانی. این ملغمه رو بذارید در کنار لیسانس ژنتیک و فوق لیسانس بیوشیمی تا دیگه اصلا تعجب نکنید. ولی در این رسانه ، تلاش دارم ، روش های بهینه مدیریت آبزی پروری و مبانی این صنعت را ارائه و ایده های نوین را معرفی کنم. گاه گداری هم دلنوشته ای تا به سنت وبلاگ نویسی پایبند مونده باشم. امیدوارم مطالب وبلاگ آبزیستان مورد پسند بازدیدکنندگان محترم واقع بشه. ضمنا همینجا باید اعلام کنم که این وبلاگ، شخصی و مستقله و به هیچ شرکت و وبسایتی وابسته نیست. اینو عرض کردم تا حساب مطالب منتشر شده در اینجا رو از وبسایت هایی که به نام آبزیستان الی ما شاءالله این روزها در اینترنت مشاهده میفرمایید جدا کرده باشم. پاینده باشید

بایگانی

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

سندرم خرس آبی(tardigrade syndrome) در سازمان‌ها

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

محمدرضا مهاجرنیا

نشر: گاهنامه مدیر

آیا جان سخت بودن همیشه یک مزیت محسوب می‌شود؟ خرس آبی، موجودی میکروسکوپی با توانایی تحمل شرایط سخت و طاقت‌فرسایی است که به عنوان جان سخت‌ترین موجود کره زمین شناخته می‌شود. این موجود قادر است در دماهای بسیار بالا و پایین، فشارهای شدید، تابش‌های رادیواکتیو و حتی در خلا زنده بماند. اما آیا داشتن چنین ویژگی‌هایی در محیط کار لزوماً یک مزیت است؟

سندرم خرس آبی در سازمان به وضعیتی اشاره دارد که در آن برخی از کارکنان به دلیل تحمل شرایط سخت و طاقت‌فرسای محیط کار، همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهند و تمایلی به ترک سازمان ندارند. این افراد شبیه به خرس‌های آبی هستند که در بدترین شرایط نیز به زندگی خود ادامه می‌دهند. البته این شرایط می‌تواند دلایل متعددی داشته باشد که بخشی از آن‌ها می‌تواند دلایل فردی باشند.

 

چرا سندرم خرس آبی در سازمان یک ویژگی منفی است؟

 

▪️کاهش بهره‌وری: کارکنانی که در شرایط نامناسب و تحت فشار مداوم کار می‌کنند، معمولاً بهره‌وری کمتری دارند. خستگی مفرط، استرس و کاهش انگیزه باعث می‌شود که این افراد نتوانند به طور کامل پتانسیل خود را بروز دهند.

▪️افزایش هزینه‌ها: سازمان‌هایی که کارکنان خود را در شرایط نامناسب نگه می‌دارند، مجبور به پرداخت هزینه‌های بیشتری برای جبران خسارات ناشی از کاهش بهره‌وری، افزایش غیبت و گردش کارکنان خواهند بود.

▪️ایجاد فرهنگ منفی: وجود کارکنانی که شرایط سخت را تحمل می‌کنند، ممکن است باعث ایجاد فرهنگ منفی در سازمان شود. این فرهنگ می‌تواند بر روی سایر کارکنان نیز تأثیر گذاشته و باعث کاهش رضایت شغلی و در بلند مدت موجب افزایش ترک گروهی سازمان شود.

▪️کاهش نوآوری: کارکنانی که درگیر مبارزه با مشکلات روزمره هستند، معمولاً فرصت و انگیزه کافی برای ارائه ایده‌های جدید و نوآورانه را ندارند.

 

چگونه از بروز سندرم خرس آبی در سازمان جلوگیری کنیم؟

 

▪️ایجاد محیط کار سالم و ایمن: فراهم کردن محیط کاری مناسب با امکانات رفاهی کافی و توجه به سلامت جسمی و روانی کارکنان، یکی از مهم‌ترین راهکارها برای جلوگیری از بروز سندرم خرس آبی است.

▪️شناسایی و رفع مشکلات: شناسایی و رفع به موقع مشکلات موجود در سازمان، از جمله مشکلات مربوط به مدیریت، روابط بین فردی و شرایط کاری، می‌تواند به بهبود وضعیت کارکنان کمک کند.

▪️توجه به نیازهای کارکنان: توجه به نیازها و خواسته‌های کارکنان و ایجاد فرصت‌های رشد و توسعه برای آن‌ها، می‌تواند باعث افزایش رضایت شغلی و کاهش تمایل به ترک سازمان شود.

▪️ترویج فرهنگ بازخور: ایجاد یک فرهنگ بازخور سازنده در سازمان، به کارکنان این امکان را می‌دهد که مشکلات خود را مطرح کرده و به بهبود شرایط کاری کمک کنند.

 

نتیجه‌گیری:

در حالی که جان سختی خرس‌های آبی در محیط طبیعی آن‌ها یک مزیت محسوب می‌شود، اما در محیط کار، این ویژگی می‌تواند به یک مشکل جدی تبدیل شود. سازمان‌ها باید به جای تشویق کارکنان به تحمل شرایط سخت، به دنبال ایجاد محیط کاری سالم و پایداری باشند که در آن همه کارکنان بتوانند به بهترین شکل ممکن به فعالیت خود ادامه دهند.

  • ali ghavampour

مورچه ها و آدم ها (زیست شناسی)

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۱۲ ب.ظ

از زمان کودکی، وقتی اسم موریس مترلینگ رو می شنیدم، بی اختیار در ذهنم کارهای بی نظیر این نویسنده توانا در حوزه معرفی موریانه ها، مورچه ها و زنبور عسل به نسل من و قطعا نسل های جوان تر از من تداعی شده. بخصوص کتابی که جلد اون رو در بالای این مطلب گذاشته ام به نام مورچگان با تصویری از چهره نویسنده. اما موضوعی که چند روزیه ذهنم رو به خودش مشغول کرده، مطالب جالبیه که در کتاب " در جستجوی طبیعت" به قلم ادوارد ویلسون، مورچه شناس (بله درست خوندید، مورچه شناس) معروف صاحب کتاب مشهور سوسیوبیولوژی در خصوص این موجودات کوچک، اجتماعی و در عین حال عجیب مطالعه کرده ام. 

در ابتدا به نظرم اومد با توجه به تخصصی که مرحوم ویلسون در زمینه مورچه ها داره، عجیب نیست که به رفتار اجتماعی اونا پرداخته باشه (البته کتاب در خصوص تکامل همگراست و نه فقط مورچه ها بلکه سایر جانوران را نیز مورد بررسی قرار داده) اما وقتی برخی رفتارهای مورچه ها رو در کتاب خوندم، علاقمند شدم از منابع مختلف، سایر عجایب رفتاری اون ها رو هم مطالعه کنم که دیدم عجب دنیایی دارند این جانوران کوچک و (برای ما، انسان های مغرور دوپا که فکر می کنیم همه جهان برای خودمونه) مزاحم و چقدر برخی کنش های فردی و اجتماعیمون در طول تاریخ، تقلیدی از مورچگان بوده. مثلا به رفتارهای زیر توجه کنید:

مورچه های انتحاری:

گونه هایی از مورچه ها (که در مالزی و برونئی هم نمونه هایی از اون ها دیده شده)، البته از طبقه کارگر، وجود دارند که در زیر فکشون، غده هایی حاوی یک مایع لزج و چسبناک قرار گرفته. وقتی جمعیت این مورچه ها مورد تهاجم قرار می گیره و یا برای تسخیر لانه سایر مورچه ها حمله می کنند، کارگرها، خودشون رو با انقباض همین غده ها منفجر می کنن (دقیقا منفجر می کنند و به همین خاطر یک گونه از اونا رو explodens نامگذاری کرده اند) تا ضمن هلاک کردن چندین مورچه از جبهه دشمن، چندتایی رو هم با مایع چسبناک درون این غده ها گرفتار کنند. این رفتار فکر کنم در سال های اخیر بیشتر در خبرها دیده می شه و البته در ازمنه قدیم و در طول تاریخ هم کم سابقه نبوده. 

مورچه های برده دار: 

این مورچه ها هم حکایت جالبی دارند. بعضی از اونا کودک دزد (Dulosis) هستند یعنی از لانه سایر جمعیت های مورچگان، شفیره و لارو اونا رو می دزند و به لانه محل سکونت جمعیت خودشون منتقل می کنند تا بعد که بزرگتر شدند به عنوان برده و در کاست کارگر، در لانه به خدمت مشغول بشن. بعضی دیگه مورچه های کارگر رو از سایر لانه ها می دزدند و میارن به لانه خودشون (Slave maker) تا اونا رو به بردگی بگمارند. پس برده داری و بچه دزدی تنها به اشرف مخلوقات محدود نمی شه.

مورچه های کمونیست: 

این موضوع در آزمایشی که آقای ادوارد ویلسون و همکارش انجام داده اند مشخص شده. این دو دانشمند، متوجه شدند که گروهی از مورچه ها (خوراک جو)، قطرات درشت شبنم یا شهد و سایر طعمه ها رو به لانه خود منتقل و در آنجا تحویل سایر افراد جمعیت می دن. در مواردی حتی مواد غذایی رو در دستگاه گوارششون ذخیره می کنند و بعد با تحریک لب پائینشون توسط مورچه های درون لانه، اون مواد رو بالا میارن. ولی در مورد اول که غذا یا آب، به تدریج تحویل سایر افراد جمعیت می شه، محققین یاد شده، با استفاده از شهد آغشته به ماده رادیو اکتیو (برای ردیابی مواد) دریافتند که وقتی مورچه های خوراک جو، شهد رادیو اکتیو را به لانه می برند، تنها بعد از 24 ساعت، حدود نصف جمعیت و پس از یک هفته، تمامی مورچه های ساکن در لانه به یک اندازه این ماده رادیواکتیو را در معده خودشون دارند. در واقع هرچقدر که همان خوراک جویان (بدون چشمداشت به حق الکشف طعمه) در معده خودشون ذخیره می کنند، به همان اندازه سایر همشهریان (ببخشید هم لانه های) اون ها هم از آن بهره مند خواهند بود. به این می گن کمونیسم واقعی...

 

  • ali ghavampour

جزوه یادگاری(دلنوشته)

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۱۲ ب.ظ

چندین سال قبل، بنا به ضرورت شغلی و از طرفی، علاقه شخصی، جزوه ای را ترجمه و تألیف کردم در خصوص تکثیر و پرورش ماهی سی باس آسیائی که با توجه به قلّت منابع فارسی در این زمینه، به نظرم میومد که مورد استفاده علاقمندان در این حوزه قرار بگیره. البته تقریبا همانطور هم که فکر می کردم شد. بعد از آن، پیام ها، تماس ها و ایمیل های محبت آمیزی دریافت می کردم که همگی نشان از توجهی داشت که نسبت به کار این حقیر شده بود و از این بابت شکرگزار بوده و هستم.

اما یکی از اون بازخوردها که در نوع خودش برام جالب بود امروز اتفاق افتاد زمانی که داشتم در مورد مزایای استفاده از ماهی باراموندی یا سی باس آسیایی در مزارع پرورش میگو با دوست عزیز پرورش دهنده ای که قصد داشت برای سال آینده این کار رو انجام بده صحبت می کردم. این دوست عزیزم می گفت از استاد دانشگاهشون، کتابچه ای در مورد تکثیر و پرورش سی باس آسیائی گرفته که مطالب خوبی داشته و اطلاعاتش مورد استفاده ایشان واقع شده. تا اینجای کار یک مسئله معمول بود، ولی زمانی که از تعداد صفحات این کتاب صحبت کرد کنجکاوی من برانگیخته شد تا در مورد این کتابچه بیشتر اطلاعات کسب کرده و در صورت امکان، این جزوه یا کتاب رو برای خودم هم پیدا کنم. چون قبلش گفته بود کتابچه، ترجمه شده اس ازش پرسیدم مترجمش کیه؟ ایشان صادقانه گفت راستش باید چک کنم. پرسیدم جلدش آبیه؟ گفت بله و تصویر یک ماهی سی باس روی اونه.

دیگه تقریبا مطمئن شده بودم قضیه از چه قراره که خودش از توی گوشی، کتاب رو پیدا کرد و روی جلدش رو خوند و با لبخند گفت: بله. ترجمه خودتونه. و این لحظه احساس کردم که می تونیم خیلی ساده در هر حوزه کاری که هستیم، از خودمون یادگاری برجا بگذاریم. فرقی هم نمی کنه این یادگار، نامی بر لوح زرین افتتاح یک پروژه باشه، یا روی کاشی های نیلی رنگ یک موقوفه یا اسمی بر جلد یک جزوه و کتابچه راهنما. 

  • ali ghavampour

آیا صحنه پیوسته به جاست؟

دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۱۲ ق.ظ

ابتدای هفته جاری درخواست بازنشستگی خودم رو (برای بار سوم ولی اینبار خیلی جدی تر) به امور اداری اعلام کردم. به این ترتیب باید خودم رو برای حدود 6 ماه دیگه و شروع یک دوره جدید آماده کنم. راستش از زمان اعلام درخواست بازنشستگی تا الان، ذهنم رو خیلی درگیر کردم نه برای اینکه بعدش چه اتفاقی میفته بلکه بیشتر به این موضوع فکر می کنم که قراره کدام "کارهای نکرده" رو در دوره ای که از کار فارغ خواهم بود، انجام بدم؟ یادم اومد به شعری که یکی از همکارانم در زمان بازنشستگی برای ما که تازه استخدام شده بودیم در سررسید نوشت:

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست/ هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.... و باقی ماجرا

ولی امروز صبح زود خاطره ای مربوط به دوره نوجوانی، بسیار گذرا به یادم اومد که هم قدری تلخ و هم در جای خودش عبرت آموز بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم به سنت وبلاگ نویسی، به صورت دلنوشته در آبزیستان (که انشاالله بعد از بازنشستگی باید بیشتر باهاش وقت بگذرونم) اون رو بنویسم (تا به قول امروزیا، بماند به یادگار)...

این خاطره مربوط به شب امتحان پایان سال درس جغرافیا، و زمانیه که من کلاس دوم راهنمائی بودم. اون وقتا در سال دوم راهنمائی، درس جغرافی داشتیم و امتحانش هم در اون سال، آخرین امتحان افتاده بود. برادرم آرش امتحانات نهایی خودش مربوط به سال سوم راهنمائی رو یک روز قبل از آخرین امتحان ما (جغرافی) تموم کرده بود و فارغ البال اومده بود خونه و چون علاقه زیادی به ورزش به خصوص فوتبال داشت، هوس کرده بود همون توی خونه و از قضا (و از سر بدجنسی) در همون اتاق "دوتا جفتک چهار کش" محل درس خوندن من، پا به توپ بشه و گاه گداری هم شوتی به در و دیوار بزنه تا من (که تا فردای اون روز، مأموریتی بجز خوندن درس جغرافیا نداشتم) رو کلافه و البته اذیت کنه و میل به بازی و رها کردن اون درس لعنتی رو در دلم بیدار و بیدارتر کنه.

اما من که به ظاهر هوش و حواسم فقط متوجه درس (و دلم پر آشوب) بود دائم با خودم زمزمه می کردم که " عیبی نداره علی، بذار اسبش رو بتازونه. تو هم فردا که امتحانت رو دادی و آزاد شدی نوبتت می رسه. فردا تو هم پا به توپ می شی. بذار فردا بیاد، فردا...".

خلاصه با هر مصیبتی بود اون شب رو به صبح رسوندم و با عجله رفتم سر جلسه و با شتاب، نمی دونم چطوری و با چه کیفیتی، امتحان رو دادم و فقط یادم هست منتظر هیچکدوم از همکلاسی هام نموندم تا جواب ها رو باهاشون چک کنم (چون به نظرم میومد هیچکس نمی دونه چه "کار نکرده" ای رو زمین گذاشته ام) و به سرعت خودم رو به خونه  و البته به توپی رسوندم که فکر می کردم حالا پاهام  بی صبرانه منتظر نوازشش هستند. آرش هنوز خواب بود. توپ رو برداشتم و بردم توی همون اتاقی که روز قبلش شکنجه گاهم شده بود. ولی صحنه اتاق خیلی بی روح بود. دیگه هیچ شباهتی با روز قبل نداشت. آخه روز قبلش، اتفاقی افتاده بود که حالا دیگه تکرارش نه ممکن بود و نه  لطفی داشت. اون حال و هوایی که من داشتم رو آرش همون روز قبل، تجربه کرده و ازش گذشته بود. حالا من بیش از روز قبل احساس شکست می کردم و به خودم می گفتم " ای کاش این آزادی رو همون وقتی می داشتم که زمانش بود" و حالا صحنه برای اتفاقات روز جدید چیده شده بود و دیگه نه من و نه آرش، بازیگران صحنه روز پیش نبودیم.....

امروز صبح، بعد از مرور این خاطره، به خودم گفتم، شاید صحنه ای که امروز برای ایفای نقش در اون، کلی تمرین می کنی، فردا دیگه برای نمایش دیگری مهیا شده باشه و تو هم باید متناسب با اون، بسیاری از دیالوگ های خودت رو دور بریزی و برای نقش جدیدتری مهیا بشی. شاید لازم باشه تا رسیدن اون روز و زمان ایفای نقش جدید، به هیچ نقشی فکر نکنی (و چه بسا اصلا کارگردان برای نمایش شش ماه بعد نقشی برات در نظر نگرفته باشه).

با این اوصاف، فکر کنم برای اون موقع، نمایش به هر نام و نقش من هر چیز، عاقلانه ترین کار، فکر کردن به این باشه که چطور همیشه ایفاگر هر نقشی به بهترین وجه ممکن باشم. در واقع با خودم مرور کنم ببینم برای خودم و رشد شخصیت فردی خودم چه کم گذاشته ام تا بتونم تا جایی که امکان داره اون ها رو جبران کنم. چند قفسه کتابِ مشتاق خوانده شدن، جاهای متعددی تشنه دیده شدن و البته خودم، بیقرار توجه بیشتر...

  • ali ghavampour

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۰۲ ب.ظ

سلام بر همگی.

چند وقتیه که به دلیل مشغله کاری، کمتر موفق می شم سری به وبلاگ بزنم. ولی این چند روز تعطیل سبب شد دلنوشته ای که مدتی قصد انتشارش در وبلاگ رو داشتم به هر ترتیب آماده و پست کنم. به خصوص امروز که شنیدم یکی از دوستان تحصیلکرده در یک کارگاه، احتمالا برای اینکه احساس کسر شأن نکنه، به فرد دیگری سپرده بود فن تریتمنت آب رو، نزد کارگر اون بخش یاد گرفته و به ایشان انتقال بده، در انتشار این مطلب مصمم تر شدم.

چندی پیش (در کشاکش رفتن از و یا ماندن در شیلات به دلیل بازنشستگی)  به این فکر می کردم که واقعا از کجا شروع کردیم؟ چی شد که اصولا شیلات و میگو و ... شد سابقه ای سی ساله؟ و از اون مهم تر و عجیب تر، چی شد که یک کارشناس رشته زیست شناسی گرایش ژنتیک، بدون داشتن سابقه آبزی پروری (حتی در حد پرورش موفق ماهی گلی در تنگ شیشه ای سفره عید) وارد حوزه تکثیر و پرورش میگو آب شور شد، اونجا موند و ... سی سال هم موند؟

خلاصه ی ورودم به این حوزه اینطوری بود که:

خدمتم رو تموم کرده بودم و داشتم زمینه های شروع کار رو بررسی می کردم که یه روز دوستی قدیمی (از دوره دبیرستان) که در شیلات بوشهر مشغول شده بود با تلفن منزل پدری تماس گرفت و بعد از احوالپرسی های معمول پرسید که: علی خدمتت تموم شده؟ من پاسخ مثبت دادم و ایشون ادامه داد: جایی مشغول شدی یا نه؟ راستش اون روزها به توصیه یکی از نزدیکان پرونده ای در شهرداری آبادان به عنوان معاون اجرایی برام تشکیل شده بود ولی این شغل دیگه خیلی با مسیر تحصیل دانشگاه من مغایرت داشت. به همین خاطر گفتم: هنوز نه. و این "نه" ابتدای ورودم به جرگه شیلات کشور بود چون همان وقت صدای مرحوم بهمنیاری معاون وقت آبزی پروری اداره کل شیلات بوشهر (که تقریبا از سال 66 با ایشان آشنا بودم ) از آن سوی خط آمد که بیا بوشهر برای تکثیر و پرورش میگو در منطقه رود حلّه استخدام داریم و من فردای آن روز با افتخار در بوشهر و در خدمت آقای مهندس بهمنیاری حضور پیدا کردم و ادامه ماجرا.

از آن سال (1373) تاکنون اتفاقات و جابجایی های زیادی را تجربه کرده ام ولی در تمامی این سال ها هرجا که بوده ام دو نکته را که از اول (و قطعاً خیلی طبیعی و به اقتضای رشته تحصیلی ام) آویزه گوشم داشته و به نظرم خیلی هم برایم مفید بوده همیشه به یاد خواهم داشت: اول اینکه" من را نه به خاطر دانشی که داشته ام بلکه به واسطه آنچه سایرین فکر می کرده اند می دانم (یا خواهم دانست) برای این کار انتخاب کرده اند" . در واقع، اگرچه طبیعی است که یک فارغ التحصیل زیست شناسی با گرایش ژنتیک، هیچ چیزی از پرورش میگو و ماهی و سایر آبزیان نداند ولی وقتی به او اعتماد شد که قادر است آن کار را فراگرفته و در حد قابل قبولی انجام دهد، لازم است پاسخ این اعتماد را به خوبی بدهد و از اینجا لازم است به نکته دوم (به منزله ابزار نیل به این توانایی) توجه شود که " هرگز نخورد آب زمینی که بلند است".

شخصاً توجه به این دو نکته را هنوز هم برای پرسنل تازه وارد به حوزه شیلات برای رقم زدن آینده ای در خور و روشن کارآمد می دانم. اعضاء گروهی که در همان سال 1373 برای کار در زمینه تکثیر و پرورش میگو در شیلات بوشهر استخدام شدند متعدد بودند (و غالباً فارغ التحصیل رشته شیلات)، اما همه آن ها در این رشته شغلی تاب نیاورده، بعضی به طور کلی عطای این کار را به لقایش بخشیده و از هرگونه فعالیت شیلاتی خارج شده و بعضی دیگر، رشته ها و رسته های شغلی دیگر را انتخاب کردند و خلاصه در میگو نماندند. اما ما که ماندیم چه؟

حداقل من از خود و راهی که انتخاب کردم کاملا با خبرم. خودم کاملا بر این امر واقف بودم که از میگو هیچ نمی دونم (نکته اول). در حقیقت بنا به اعتماد بزرگان این صنعت وارد چنین حوزه کاری شده بودم پس لازم بود اطلاعات تئوری و عملی لازم رو، برای پاسخ مناسب و در خور به این اعتماد، آنچه که می تونستم از رفرنس های در دسترس و یا تجارب پیشکسوتان در این زمینه، به دست آورده و یا ارتقاء بدم. در زمینه اطلاعات تئوریک و استفاده از رفرنس ها، خوشبختانه مطالبی چه به زبان فارسی و چه انگلیسی تا حد مطلوب در دسترس بود. شیلات ایران که اون روزها اسمش، شرکت سهامی شیلات ایران بود در بخش آموزش و ترویج، کتاب هایی رو ترجمه کرده و یا به زبان اصلی از کشورهای صاحب فن تهیه و در استان های مستعد برای تکثیر و پرورش میگو توزیع کرده بود. اما برای بخش دوم کسب دانش یعنی شریک شدن در تجارب انباشته  پیشکسوتان و افراد مجرّب، لازم بود نکته دوم رو به خودم گوشزد کنم که " هرگز نخورد آب زمینی که بلند است". در این خصوص شاید من، سهل تر از تمام همکاران تازه استخدام شده دیگه می تونستم به این آموزه تن بدم چون واقعا " هیچ نمی دانستم" و تعارفی هم که با خودم نداشتم. هیچوقت یادم نمی ره اولین باری که خواستم به نوعی آزمون عملی در زمینه کشت فیتوپلانکتون در مخازن چهارتنی بدم، یکی از پرسنل بزرگوار در بخش کارگری (که دو سه سال تجربه در اون کارگاه داشت) نکته ای رو به من یادآور شد که همیشه به خاطرم موند. اون روز ها مثل حالا محیط های آماده برای کشت جلبک رایج و مرسوم نبود به همین خاطر در محیط آزمایشگاه، از محیط گیلارد F/2 و در محیط بیرون (Outdoor) محیط TMRL استفاده می کردیم. وقتی می خواستم متاسیلیکات سدیم رو در آب مخزن حل کنم، این دوست به من گفت: حواست باشه با آب شور حلش نکنی رسوب می ده. اول توی یه سطل کوچیک آب شیرین حلش کن بعد بپاش توی تانک. این نکته کوچک که شاید الان برای شما خیلی پیش پا افتاده باشه، اون روز برای من مثل معجزه عمل کرد چون اولین کشت خارج از آزمایشگاه رو بسیار موفق انجام دادم و این موفقیت علاقه ام به مبحث غذای زنده رو دو چندان کرد.

  بعد از آن همواره خیلی راحت، فارغ از اینکه مخاطبم چه کسی و در چه جایگاهی باشه، می پرسیدم و در همه فعالیت های یدی و فیزیکی (از شستن مخازن رسوبگیر و تریتمنت تا بیل زنی پشته های کود حیوانی برای پر کردن خروجی استخر) مشارکت می کردم. اما بودند عزیزانی که این مشارکتِ من رو به عنوان " تحقیر کارشناس" تلقی و به بنده یادآور می شدند. با این حال، مشی و طریقی که از همان روزها در پیش گرفتم هنوز هم ادامه داره.

این ها رو عرض کردم تا به همه علاقمندانی که قصد دارند به حوزه ای وارد شده و خدمتی رو بر عهده بگیرند بگم که اگر خودتون می دونید که استخدام شما نه به واسطه دانشی که دارید بلکه به خاطر مدرک تحصیلی و یا اعتماد به قابلیت های شما انجام شده، یادتون نره که اگر به این اعتماد به شیوه مناسب پاسخ ندهید، اولین چیزی و نخستین کسی که تحقیر می شه قابلیت های شما و خود شما خواهید بود. پس برای دادن پاسخ شایسته به اعتمادی که به شما شده، هم به نحو مناسب از رفرنس های موجود و به روز شده استفاده کنید و هم یادتون نره که " هرگز نخورد آب زمینی که بلند است"... پیروز باشید.

  • ali ghavampour

امروز اول خلقت است (به بهانه آغاز مهر)!

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۵ ب.ظ

امروز اول خلقت است!

دکتر محسن رنانی

امروز اول مهر است. و برای من از وقتی مطالعاتم را به سوی «کودکی و توسعه» برده‌ام، دیگر اولِ مهر، اولِ مهر نیست، اول خلقت است. همه چیز از اول مهر آغاز می‌شود. سرنوشت یک ملت، اقتدار یک ملت، رفاه یک ملت، دین یک ملت، دموکراسی یک ملت، آزادی یک ملت و عدالت یک ملت، از اول مهر آغاز می‌شود.

نظام آموزشی ما یک نظام مکانیکی فرسوده و زنگ زده است که هی پیچ و مهره‌هایش را روغن می‌زنیم بلکه چند گام دیگر دوام بیاورد. آن هم در عصری که نظام‌های آموزشی ارگانیک به پایان خود می‌رسند و عصر نظام‌های آموزشی کاتالیک فرا رسیده است.

 

آی معلم‌های عزیز، ما می‌دانیم که شما در این زنگ زدگی بی تقصیرید. شما هم در دام یک نظام تدبیر زنگ زده، گرفتار شدید و زنگ زدید، اما شما مراقب کودکان ما باشید. مبادا آنان زنگ بزنند. باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده است، باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگ زده می‌کند، باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمی‌زند بلکه متلاشی می‌کند، باور کنید رقابت‌هایی که بر سر نمره ایجاد می‌کنید از ترکش‌های جنگی مخرب‌تر است.

 

لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید. ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگی‌مان بیشتر شد، ضایعات نان‌مان بیشتر شد، آلودگی‌ هوای‌‌مان بیشتر شد، شکاف طبقاتی‌مان بیشتر شد، پرونده‌های دادگستری‌مان بیشتر شد، تعداد زندانیان‌مان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد.

 

پس دیگر دست از درس دادن بردارید. آموزش کودکان ما ساده است. ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم. ما اکنون دچار کمبود مفرط آدم‌های توانمند هستیم. پس لطفاً به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آن‌ها گفت‌وگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، دوست داشتن حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.

 

باور کنید اگر بچه‌های ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت، و ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود، و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمی‌شود؛ اما اگر آن‌ها زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری را تمرین نکنند، زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالی‌ها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.

 

لطفاً برای بچه‌های ما شعر بخوانید، به آن‌ها موسیقی بیاموزید، بگذارید با هم آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند، بگذارید وقتی خوابشان می آید بخوابند و وقتی مغزشان نمی‌کشد یاد نگیرند. لطفاً بچگی را از کودکان ما نگیرید. اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند، دین را در مغز آنان تزریق نکنید، فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیرید، زبان‌شان را برای نقد آزاد بگذارید، آنان را از وحشت آنچه شما مقدس می‌پندارید به لکنت زبان نیندازید. بگذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آن‌ها نهادینه نکنید.

 

اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دستکم هوای هم را داشته باشیم، نداشته‌ها و تنگناها و غم‌ها و عقده‌های خود را به کلاس‌ها نبرید. ترا به خدا در کلاس‌های‌تان خدایی کنید نه ناخدایی. شاید خدا به شما و ما رحم کند و از این زندان‌ خودساخته رهایمان سازد.

  • ali ghavampour

مصیبت های بیش شایستگی

شنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۲۹ ب.ظ

 

سهیل سرگلزایی
نشر: گاهنامه مدیر

 


دوستی داشتیم که در امور مربوط به قهوه متخصص درجه یکی‌ بود؛ از کشت و برداشت آن گرفته تا درست کردن و دم کردن آن. یک دیوار مدرک داشت و سابقه‌ی کار در شرکت‌های درست و حسابی تولید قهوه

به ایران که برگشت خیالش راحت بود که روی هوا می‌زنندش! چنین نشد! هی رفت مصاحبه و سرخورده برگشت

در یک شب‌نشینی که داشت از این رفت و برگشت‌هایش حرف می‌زد، دوست دیگری اصطلاحی را به کار برد که تا آن زمان نشنیده‌ بودمش. گفت فلانی تو overqualified هستی! من پرسیدم که یعنی چه و او توضیح داد که این یک اصطلاح رایج است برای وقتی که توانایی‌های کسی بیش از نیاز مورد نظر باشد

فرض کنید یک موقعیت  شغلی‌ داریم که یک لیسانسه برایش کافی‌ست. اگر کسی با مدرک دکتری مراجعه کند، برای جایگاهی که در نظر داریم، زیادی‌ست

این اصطلاح را چند روزی مزه‌مزه کردم و کم‌کم تعمیمش دادم به روابط انسانی‌. انگار یکدفعه جوابی پیدا کردم برای بعضی سوال‌هایم.

اینکه جامعه آنهایی را که underqualified [پایین تر از ویژگی های مورد نیاز]باشند پس بزند طبیعی به نظر می‌رسد، اما چرا گاهی خلاف این است؟ یاد دوست دیگری افتادم که با تمام ویژگی‌های درخشانش همیشه از جمع‌ها کنار گذاشته می‌شود و آشنای دیگری که با وجود خصلت‌های ناپسندش همیشه در هر جمعی که می‌رویم دعوت است.

انگار ما در روابط‌مان هم گاهی چنین عمل می‌کنیم؛ آن‌هایی که بیش از ما هستند را کنار می‌گذاریم و همیشه اینطور نیست که اگر کسی تیک‌های اخلاق، ادب، هنر و موفقیت را بزند در اجتماع محبوب بشود

ما کسی را که یادمان بیندازد که در مهمانی‌هایمان از لیوان یکبار مصرف استفاده نکنیم را پس از مدتی طرد می‌کنیم. همچنین کسی را که وقتش را به اندازه‌ی ما در شبکه‌های اجتماعی تلف نمی‌کند. کسی را که اهل مطالعه‌ست به زندگی نکردن متهم می‌کنیم و آن را که گیاهخوار است به نمایشی بودن! چرا که حداقل بخشی از آن‌ها برای ما overqualified هستند.
 
ما نیازشان نداریم! دیدنشان یادمان می‌آورد که کم کاری می‌کنیم، که کافی نیستیم و از برخی اخلاقیات تهی شده‌ایم. شاید همین است که مثل گرگ‌های گرسنه می‌نشینیم پشت گوشی‌هایمان تا اشتباهی، شکستی یا خطایی از کسی که قله‌هایی را فتح کرده سر بزند تا بی‌رحمانه بدریمش! خواه در ظاهر جنبش‌ حامیان زنان، خواه در ظاهر ملی‌گرایی و تعصب روی خلیج فارس

ما باید او را هم‌قد خودمان کنیم تا مجبور نباشیم قد خودمان را بالا‌تر بکشیم!

  • ali ghavampour

اعتیاد به کار ( Workaholic) چیست؟

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۱۰ ب.ظ

اعتیاد به کار را نمی‌توان یک مشکل جدید دانست. در مرور داستان زندگی افرادی که چند دهه یا حتی چند قرن پیش هم زندگی می‌کردند، می‌شود نشانه های اعتیاد به کار را مشاهده کرد.

اما طی سال‌ها و دهه‌های اخیر اتفاق تازه‌ای افتاده است. به نظر می‌رسد گسترش فناوری اطلاعات و ظهور انواع ابزارهای ارتباطی مانند اینترنت، موبایل، پیام‌رسان‌ها و پلتفرم‌ها، شکل‌های پیچیده‌تر و شدیدتری از اعتیاد به کار را به وجود آورده است.

 یکی از ویژگی‌های ابزارهای جدید این است که به بستری برای تقویت اعتیاد به کار تبدیل شده‌اند به این معنا که قبلاً وقتی فردی به خانه می‌آمد، به نامه‌ها و مکاتبات و اسناد شرکت خود دسترسی نداشت و ناگزیر نمی‌‌توانست فعالیت‌های شغلی خود را ادامه دهد. اما الان به سادگی می‌توان نامه‌ها و ایمیل‌ها و اسناد را در هر زمان و مکان بررسی کرد و همین به زمینه‌ای برای غرق شدن بیشتر در کار تبدیل شده است.  ویژگی دیگر ابزارهای ارتباطی این است که شکل ظاهری فعالیت‌ها را تغییر داده‌اند و اعتیاد به کار دیگر به اندازه‌ی گذشته تلخ و تاریک به نظر نمی‌رسد

مثلا‌ً امروز ممکن است دوست ما در یک مهمانی نشسته باشد و هم‌زمان با مشارکت در بحث‌ها، اکانت اینستاگرام کسب و کار خود را هم بررسی کند یا به پیام‌های مشتریان پاسخ دهد. پاسخ‌گویی بیست‌و‌چهار ساعته به پیام‌ها و ارزش‌هایی شبیه این‌که «باید در حداقل زمان به مشتری پاسخ داد» باعث شده که چنین رفتارهایی کاملاً حرفه‌ای و مسئولانه هم به نظر برسند.

شاید رعایت چنین استانداردهایی برای سازمان‌ها و کسب و کارهای بزرگ به سادگی امکان‌پذیر باشد،‌ اما برای کسانی که فریلنسر هستند یا کسب و کارهای بسیار کوچکی را اداره می‌کنند، تعهد به این نوع استانداردها به معنای تغییر جدی سبک زندگی است.

تاریخچه اصطلاح اعتیاد به کار

ظاهراً لغت معتاد به کار (Workaholic) را نخستین بار روانشناسی به نام ریچارد ایوانز در سال ۱۹۶۴ به کار برده است. با توجه به این‌که مردم واژه‌ی Alcoholic به عنوان «معتاد به الکل» را پیش از آن می‌شناختند، اصطلاح Workaholic هم به سادگی معنای مد نظر را تداعی می‌کرد و حتی کسانی که برای نخستین بار آن را می‌شنیدند، می‌توانستند مفهومش را حدس بزنند.

اما رواج یافتن اصطلاح اعتیاد به کار  را باید مدیون وین اوتس (Wayne Oates) دانست؛ چرا که او در سال ۱۹۷۱ این کلمه را در عنوان کتاب خود به کار برد. کتاب اوتس با عنوان اعترافات یک معتاد به کار نخستین گام در فراگیر شدن این مفهوم محسوب می‌شود.

طی دهه‌های بعد، اصطلاح اعتیاد به کار چنان فراگیر شد که امروزه متخصصان بسیاری آن را به عنوان یکی از مصداق‌های اعتیاد (به عبارت دقیق‌تر: مصداق اعتیاد رفتاری) در نظر می‌گیرند.

اعتیاد به کار؛ یک بیماری آبرومند

یکی از ویژگی‌های اعتیاد به کار این است که در مقایسه با بسیاری از بیمارها و عادات رفتاری نادرست دیگر، تصویر آن الزاماً منفی نیست. افراد بسیاری این ویژگی را به عنوان یک مزیت تلقی کرده و حتی بسیاری از شرکت‌ها و سازمان‌ها هم آن را پذیرفته یا به شیوه‌های مختلف به آن پاداش می‌دهند.

به همین علت، برخی نویسندگان معتقدند که اعتیاد به کار را نباید صرفاً به عنوان یک مشکل فردی در نظر گرفت و بهتر است کارشناسان و جامعه‌شناسان، آن را به عنوان یک مشکل سیستمی هم بررسی کنند 

نشانه های اعتیاد به کار چیست؟

  • به سر بردن ساعات زیادی در محل کار، حتی وقتی نیاز به ماندن بیش از حد وجود ندارد
  • کاهش ساعات استراحت به منظور پیش بردن کارها
  • غرق شدن بیش از حد در کار و مسائل مربوط به موفقیت شغلی
  • ترس زیاد از شکست خوردن در چالش‌های شغلی
  • حس پارانویا در خصوص عملکرد شغلی
  • به خطر انداختن روابط شخصی به خاطر کار
  • موضع و حالت دفاعی در برابر نظرات دیگران در خصوص کار
  • استفاده از کار به عنوان دلیلی برای چشم‌پوشی از روابط اجتماعی
  • کار کردن برای مقابله با احساس گناه و افسردگی
  • کار کردن برای فراموش کردن بحران‌هایی همچون مرگ، طلاق و مشکلات مالی
  • فکر کردن به روشی جدید برای افزایش ساعات کاری در شبانه روز
  • کار کردن بیش از ساعاتی که برای آن از پیش برنامهریزی کرده‌اید
  • نگرانی دوستان و آشنایان از ساعات کار زیاد شما
  • فکر کردن به مسائل شغلی در ساعات استراحت
  • خود را وقف کار کردن
  • عادات کاری بد
  • کار کردن بیش از همکاران دیگر

چگونه اعتیاد به کار در افراد شکل می گیرد؟

عوامل مشترکی که معمولا افراد را به سمت اعتیاد به کار سوق می دهد اینها هستند:
شخصیت خود را در کار خلاصه می کنند. در بیش از 92% افراد معتاد به کار این ویژگی دیده شده است.
شما تنها یک سبد دارید و همه تخم مرغها را در آن سبد می گذارید، آنهم سبد کار شماست.
شما کار می کنید که از چیزی فرار کنید، همسر ناسازگار، سر و صدای بچه ها، افسردگی،
شما از چیزی نگران هستید و به کار پناه می برید.

چگونه اعتیاد به کار را از خود دور کنیم؟

از برنامه های فشرده 90 روزه بازپروری برای رهایی از اعتیاد به کار تا روشهای ملایمتر شخصی برای رفع این اختلال پیشنهاد شده است که باید فرد با توجه به میزان وخامت اوضاع، بر گزیند.
برای شروع بهبود باید صادقانه از خود بپرسیم:
واقعا چرا کار می کنیم؟ طبعا جواب برای امراز معاش خانواده و نیست، منظور هدف اصلی از کار کردن است.
ترس شما از کم کردن کارتان چیست ؟ ممکن است دلایل منطقی یا غیر منطقی داشته باشید، ولی مهم این است که با خود صادق باشید.
از چه چیزی به “کار زیاد” فرار می کنید؟ ممکن است این کار را خودآگاه یا نا خودآگاه انجام دهید.
زندگی ایده آل شما چیست؟ نه از نظر مادی و خانه و ماشین بزرگتر ، بلکه گذران ایده آل یک روز، ماه یا سال از زندگی. تعادل ایده آل کار و زندگی از دید شما چیست ؟

راهکارهای اجرایی پیشنهادی هم مواردی مانند تمرینات زیر است:
ارزیابی مجدد و منطقی از برنامه مثلا 1 ساله یا 5 ساله گذشته خود کنید. آیا اگر واقعا زودتر ساعات کاری را پایان می بخشیدید، مشتریانی را از دست می دادید؟ اگر بلی، شاید باید از کارکنان دیگری در کار کمک می گرفتید.
تمرین کنید زودتر به خانه برگردید و آخر هفته آرامتری را تجربه کنید.
برای مواجهه با موانع زندگی شخصیتان وقت بگذارید. مثلا به شکل جلسات نیم ساعته کاری، به بررسی مشکلات و برنامه ریزی برای رفع آنها اقدام کنید. اگر این کار سخت است، شاید باید از مشاور خانواده هم کمک بگیرید.
وقتی برای رسیدگی به ریشه نگرانیهایتان بگذارید. شاید با استفاده از خدمات مشاوره برای رفتار شناسی خود یا استفاده از دارو بر مشکل نگرانی و استرس فایق آیید. اگر با مشکلات خانوادگی، مانند طلاق دست و پنجه نرم می کنید، طبیعی است که به کار پناه بیاورید، چون می توانید آن را کنترل کنید، ولی اینجا هم باید از کمک مشاور یا پزشک استفاده کنید.
با طوفان ذهنی و تجربه کردن کارهای دیگری که از آن لذت می برید، با ساعات کار طولانی مقابله کنید.
انتظار احساس گناه و اضطراب داشته باشید، چون سالها این احساسات مثل سگی در حال پارس کردن، شما را دنبال می کردند. احتمالا شروع می کنند به بلندتر پارس کردن، ولی ناگزیرند به تدریج آرام شوند.
صبور باشید و برای ایجاد تغییرات مثبت در سبک زندگی، به خودتان حدود 6 ماه فرصت دهید.

تعهد سازمانی چیست؟

در مقابل رفتار افراطی اعتیاد به کار، موضوع قابل تامل همه سازمانها، ایجاد حس مثبت تعهد سازمانی است که منجر به همسو شدن منابع انسانی و اهداف سازمانی می شود و عامل کلیدی موفقیت سازمانی است.
تعهد سازمانی، دلبستگی روانی فرد نسبت به سازمان است. اساس بسیاری از مطالعات در حوزه منابع انسانی یافتن راه هایی برای بهبود احساس تعهد کارکنان نسبت به شغل خود است. چرا که تعهد سازمانی در تعیین اینکه آیا یک کارمند برای مدت زمان طولانی تر در سازمان بماند و با اشتیاق در جهت تحقق هدف سازمان کار کند نقش مهمی دارد. تعهد سازمانی متغیرهای شغلی مانند گردش مالی، رفتار شهروندی سازمانی و عملکرد شغلی را پیش بینی می کند. برخی از عواملی مانند استرس، عدم امنیت شغلی و سبک مدیریت بر احساس تعهد سازمانی کارکنان تاثیر گزار است.

منبع: سایت motamem.org و behintadbir.com

  • ali ghavampour

ارغوانم آنجاست...

چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من/آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟/یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است/آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است/آه این سخت سیاه/آنچنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس/نفسم را بر می‌گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه/در همین یک قدمی می‌ماند

کورسویی ز چراغی رنجور/قصه‌پرداز شب ظلمانیست/نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست/هر چه با من اینجاست/رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز/گوشه چشمی هم/بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده/کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من/گریه می‌انگیزد/ارغوانم آنجاست/ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید

چون دل من که چنین خون ‌آلود/هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار/با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان/داغ بر داغ می‌افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر/وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره‌ی غم می‌گذرند؟
ارغوان خوشه خون/بامدادان که کبوترها/بر لب پنجره‌ی باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا/بر سر دست بگیر/به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان/نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار/تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را/بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی من/ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

درگذشت عزت شعر پارسی، استاد امیرهوشنگ ابتهاج، بر تمامی عاشقان زبان پارسی تسلیت باد

  • ali ghavampour

در سایت محمود سریع‌القلم، استاد دانشگاه، سی عبارت زیر از شکسپیر، نویسنده سرشناس انگلیسی آمده است:

۱- به همه عشق بورزید، به عده­‌ی محدودی اعتماد کنید و به هیچ­کس بدی نکنید.

۲- اشک­‌ها رشد ما را آبیاری می­‌کنند.

۳- به خیلی­‌ها گوش کنید ولی با عده‌ی کمی صحبت کنید.

۴- بیشتر از آن چه از خود نشان می­‌دهی نزد خود داشته باش و کمتر از آن چه می­‌دانی به زبان آور!

۵- کشتی خالی بیشترین سر و صدا را از خود بروز می­‌دهد.

۶- جهنم خالی است. همه شیاطین همین جا هستند.

۷- هیچ میراثی بهتر از صداقت نیست.

۸- می­‌سوزم، نگران می­‌شوم و پژمرده می­‌شوم.

۹- هیچ­ چیز ما را شکست نمی­‌دهد مگر شرارت­‌های ناشی از ترس.

۱۰- تنفر، ذهن را آلوده می­‌کند.

۱۱- بعضی با گناه رشد می­‌کنند؛ بعضی با فضیلت سقوط.

۱۲- چشم­‌های شما پنجره‌ی روح شما هستند.

۱۳- زمان بالاخره نمایان می­‌کند آن چه حیله­‌گری می­‌پوشاند.

۱۴- سیل­‌های بزرگ از سرچشمه­‌های کوچک شروع می­‌شوند.

۱۵- چقدر یک واژه­‌ی نادرست، یک دوستی را مسموم می­‌کند.

۱۶- چه دورۀ بدی است (ملکه الیزابت اول و شاه جیمز اول). عده‌ای نادان بر عده‌ای کور حکمرانی می‌کنند.

۱۷- ما اغلب از آن چه متنفریم، می­‌ترسیم.

۱۸- قاعدتاً نباید به یک کِرم اعتماد کرد.

۱۹- پلنگ­‌ها جای خود را تغییر نمی­‌دهند.

۲۰- عاقلانه و آرام حرکت کنید. آنهایی که عجله می­‌کنند، سقوط می­‌کنند.

۲۱- بهترین انسان­‌ها آنهایی هستند که کم حرف می­‌زنند.

۲۲- هر وقت اعتماد به نفس داشتم، صحنه را باختم و هرگاه از باختن مطمئن بودم، پیروز شدم.

۲۳- کلماتی که استفاده شده­‌اند قابلیت بازگشت ندارند. دو بار فکر کن پیش از آن که سخنی بگویی.

۲۴- هر وقت خواستی فردی را اقناع کنی، با منافع او پیش برو تا با مغز او.

۲۵- وقتی دریا آرام است، کشتی­ران­‌ها بر کار خود مسلط هستند.

۲۶- رنج را بپذیر، کامل­‌تر شو!

۲۷- گیاهان معطر با زیبایی و ظرافت رشد می­‌کنند، اما علف هرز خیلی تند بالا می‌آید.

۲۸- بهترین عادتِ عشق، زبانِ آرامش‌بخش است.

۲۹- بگذارید عصاره­‌ی استدلال، آتش احساسات را خاموش کند.

۳۰- بعضی بزرگ متولد شده‌اند، برخی بزرگی را به دست می­‌آورند و عده­‌ای بر بزرگی سوار می­‌شوند.

 

  • ali ghavampour