ارغوانم آنجاست...
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من/آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟/یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است/آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است/آه این سخت سیاه/آنچنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس/نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه/در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور/قصهپرداز شب ظلمانیست/نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست/هر چه با من اینجاست/رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز/گوشه چشمی هم/بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده/کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من/گریه میانگیزد/ارغوانم آنجاست/ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود/هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار/با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان/داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر/وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درهی غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون/بامدادان که کبوترها/بر لب پنجرهی باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا/بر سر دست بگیر/به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان/نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار/تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را/بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخواندهی من/ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
درگذشت عزت شعر پارسی، استاد امیرهوشنگ ابتهاج، بر تمامی عاشقان زبان پارسی تسلیت باد