پنج دولت افلاطون
از قبل باید بگم ، این مطلب نه آبزیانیه ، نه بیولوژیک و نه با اکوسیستم به معنای متداولش ارتباطی داره . فقط به حکم اینکه یه چیزی بود که بر دل نشسته بود ، فکر کردم به عنوان دلنوشته قابل انتشار در وبلاگ شخصی باشه ( وبلاگه دیگه عزیزم ، کمی هم باید شخصی نویسی داشته باشه ) . قبلا در این ردیف مطالب ، مقدمه " ابن خلدون " رو توی ذهنم داشتم . این پنج دولت افلاطون هم اگه با اون تولد و زوال نظام های ابن خلدون ترکیب بشه ، معجونی می سازه که قطعاً سیاسیون و جامعه شناس ها رو از خیلی اتفاقات این روزا می ترسونه و حتما به فکر وا می داره . موافق نیستید ؟
آریستوکراسی
حکومت مثالی افلاطون در رده حکومتهای آریستوکراسی قرار میگیرد و انسان هم ارز این حکومت همان فیلسوف شاهی است که میباید زمام امور جامعه را در دست داشته باشد.
تیموکراسی
چنانکه در آرمانشهر افلاطون اصول زاد و ولد درست، رعایت نشود؛ در میان طبقه زمامدار فرزندانی با نژاد پستتر تولید میشوند و آنها هم به نوبه خود به کشمکش با نژاد طلایی و اصیل می پردارند و با زور مردم را به سمت خود میکشانند. در نتیجه اصالت به «تفاخر» و زور داده میشود و حکومت تایموکراسی شکل میگیرد. انسان تیموکرات تندخو و خشن است اما در عین حال بری از همه فضایل نیست.
الیگارشی
حکومت تیموکراسی برای زمان جنگ میتواند عملکرد خوبی داشته باشد اما برای دوران صلح کارساز نیست. در دوران صلح حاکمان به سمت جمعآوری ثروت میروند و قانون را به انحای گوناگون به نفع ثروتمندان تغییر میدهند و زمینه برپایی حکومت الیگارشی را به وجود میآورند. این حکومت در زمان جنگ توان دفاع از کشور را ندارد. همچنین به نبردهای طبقاتی دامن میزند. انسان هم ارز این حکومت کسی است که به تقلید پدر به جمعآوری مال میپردازد.
دموکراسی
اختلاف طبقاتی و در نتیجه افزایش رباخواری و هرچه بیشتر به زیر بار وامهای سنگین رفتن مردم عادی از یک سو و سستی و فرومایگی طبقات مرفه در اثر وفور نعمت از دیگر سو نهایتاً سبب بروز انقلاب پیروزمندانهای از طرف تودههای فرودست میشود و مساوات و آزادی را ایجاد میکنند. دراین حکومت اندیشههای رنگارنگ در جامعه به وجود میآید و بی بند و باری رواج پیدا میکند. همچنین عامه مردم ناآگاه به خود اجازه میدهند در مسائل زمامداری وارد شوند. فرد معادل این حکومت هوسهای غیرضرور را به نیازهای ضروری برتری مینهد و به دنبال لذت جویی است.
استبداد
با این وجود افلاطون استبداد را پس از دمکراسی قرار میدهد. بدین ترتیب که در حکومت دموکراسی سه دسته مردم به وجود میآیند. دستهای تنها توان بالایی دارند و همانند «زنبورهای نیش دارند»، دستهای از نظم برخوردارند اما به دلیل نبود تربیت معنوی به ثروت اندوزی کشیده میشوند. دسته سوم توده مردم هستند که هیچیک از فضیلتهای دو گروه نخست را ندارند. در نتیجه دسته نخست با همراه کردن توده مردم خود را منجی و پیشوای ملت معرفی میکنند و به زور ثروت دسته دوم و سپس تمام قدرت را تصاحب میکنند و سپس روز به روز از توده مردم فاصله میگیرند.